رمان عشق سیاه و سفید///part;67~
کیونگ:مجازاتت اینجاست که تو بدون هیچ ازدواج رسمی بچه دار میشی..
ا/ت:ی.. یعنی چی؟! ا... ارباب ن.. نفهم.....
کیونگ: زمان خوابم.... شب بیا اتاقم
کیونگ حرفشو میزنه و راهشو میکشه میره
ا/ت:ا.. اربااابب، واییی نه منظورش از این حرفش چی بود ی.. یعنی میخواد چیکار کنه؟!(و همچنان گریه)
خلاصه چند مین که این ا/ت خانم گریه میکنه دیگه اشکاش خشک میشه چشماش از بس گریه کرده قرمزه و زیر چشماش کمی باد کرده.... ا/ت شبیه افسرده ها از جاش بلند میشه و به سمت اشپزخونه میره
تا اینکه سینو میبیندش تو اشپزخونهـ....
سینو تعجب میکنه میاد سمتش
سینو:ا/ت وایی کجا بودی داشتم سکته میکردم... چ.. چرا قیافت اینجوریه چرا شبیه جن دیده ها شدی...؟! بگو بگوووو چیشد؟! چی گفت که اینجوری شدی؟! اذیتت کرد؟!
بیا بیا بشین رو این صندلی برام همچیو تعریف کن...
ا/ت همچیو براش تعریف میکنه
سینو از تعجب زیاد دستشو میگیره جلو دهنش و چشاش از کاسه در میاد...
سینو:زنیکه ی عوضی... فقظ چشمش دنبال پول بقیس...شب.. شبو میخوای چیکار کنی؟! میری پیش ارباب ببینی باهات چیکار داره؟!
ا/ت عین افسرده ها جوری که به زمین زول زده میگه...
ا/ت: نرم چیکار کنم؟! البته من به کتکاش عادت کردم...
سینو: هی دخترم دلم برات میسوزه... تو اخه چه سنی داری که انقدر غصه میخوری انقدر کتک میخوری؟! فدات شم... میدونم خیلی عذاب میکشی...
سینو سرشو برمیگردونه تا ساعتو ببینه
سینو: واییی نونا بدوبدو الان کیونگو اون لَجَن استغفرالله... هیچی بدو میزو اماده کن...
نونا: هوم باش
نونا میره میزو اماده میکنه سینو هم به ا/ت میگه
سینو:تودیگه نمیخواد کمکمون کنی.. تو همینجا بشین..
ا/ت نا نداره حرف بزنه بخاطر همین برای تایید حرف سینو سرشو بالا پایین میکنه...
سینو به کمک نونا میره....
ساعت۸:٠٠همچی حاضر بود... کیونگ همیشه همین موقع شام میخوره
ویوکیونگ
از اتاقم اومدم بیرون به طرف اتاق مامان بزرگم رفتم دروزدم حاضر بود و زود اومدبیرون
رفتیم ازپله ها پایین میز حاضر بودو ندیمه ها کنار میزوایستاده بودن ولی خبری ازا/ت نبود
سرموچرخوندم همجارو نکاه کردم ولی ا/ت نبود... ایش... اصن برای چی باید دنبالش بگردم؟! اون فقط یه هرزست...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
کیونگ و مامان بزرگش از پله اومدن پایین
سینو: بفرمایید میز حاضره، با اجازتون دیگه بریم
کیونگ:همم(ینی اره برید)
سینو و نونا احترام میزارن میرن
سینو که وقتی وارد اشپزخونه میشه از ا/ت حالشو میپرسه...
سینو: حالت خوبه؟!
ا/ت: اوهوم یکم حالم خچب شد... هی.... دارم ظرف های کثیفو میشورم...
نونا: خو لازم نبود میشستم
ا/ت:نه دوکیه میشورم
سینو: خوب خدارو شکر که خوبی
ا/ت دوباره سرشو برای تایید بالا پایین میکنه
کاراشون تموم میشه سینو نونا میزو جمع کردنو کل کار هارو انجام دادن....
ا/ت:ی.. یعنی چی؟! ا... ارباب ن.. نفهم.....
کیونگ: زمان خوابم.... شب بیا اتاقم
کیونگ حرفشو میزنه و راهشو میکشه میره
ا/ت:ا.. اربااابب، واییی نه منظورش از این حرفش چی بود ی.. یعنی میخواد چیکار کنه؟!(و همچنان گریه)
خلاصه چند مین که این ا/ت خانم گریه میکنه دیگه اشکاش خشک میشه چشماش از بس گریه کرده قرمزه و زیر چشماش کمی باد کرده.... ا/ت شبیه افسرده ها از جاش بلند میشه و به سمت اشپزخونه میره
تا اینکه سینو میبیندش تو اشپزخونهـ....
سینو تعجب میکنه میاد سمتش
سینو:ا/ت وایی کجا بودی داشتم سکته میکردم... چ.. چرا قیافت اینجوریه چرا شبیه جن دیده ها شدی...؟! بگو بگوووو چیشد؟! چی گفت که اینجوری شدی؟! اذیتت کرد؟!
بیا بیا بشین رو این صندلی برام همچیو تعریف کن...
ا/ت همچیو براش تعریف میکنه
سینو از تعجب زیاد دستشو میگیره جلو دهنش و چشاش از کاسه در میاد...
سینو:زنیکه ی عوضی... فقظ چشمش دنبال پول بقیس...شب.. شبو میخوای چیکار کنی؟! میری پیش ارباب ببینی باهات چیکار داره؟!
ا/ت عین افسرده ها جوری که به زمین زول زده میگه...
ا/ت: نرم چیکار کنم؟! البته من به کتکاش عادت کردم...
سینو: هی دخترم دلم برات میسوزه... تو اخه چه سنی داری که انقدر غصه میخوری انقدر کتک میخوری؟! فدات شم... میدونم خیلی عذاب میکشی...
سینو سرشو برمیگردونه تا ساعتو ببینه
سینو: واییی نونا بدوبدو الان کیونگو اون لَجَن استغفرالله... هیچی بدو میزو اماده کن...
نونا: هوم باش
نونا میره میزو اماده میکنه سینو هم به ا/ت میگه
سینو:تودیگه نمیخواد کمکمون کنی.. تو همینجا بشین..
ا/ت نا نداره حرف بزنه بخاطر همین برای تایید حرف سینو سرشو بالا پایین میکنه...
سینو به کمک نونا میره....
ساعت۸:٠٠همچی حاضر بود... کیونگ همیشه همین موقع شام میخوره
ویوکیونگ
از اتاقم اومدم بیرون به طرف اتاق مامان بزرگم رفتم دروزدم حاضر بود و زود اومدبیرون
رفتیم ازپله ها پایین میز حاضر بودو ندیمه ها کنار میزوایستاده بودن ولی خبری ازا/ت نبود
سرموچرخوندم همجارو نکاه کردم ولی ا/ت نبود... ایش... اصن برای چی باید دنبالش بگردم؟! اون فقط یه هرزست...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
کیونگ و مامان بزرگش از پله اومدن پایین
سینو: بفرمایید میز حاضره، با اجازتون دیگه بریم
کیونگ:همم(ینی اره برید)
سینو و نونا احترام میزارن میرن
سینو که وقتی وارد اشپزخونه میشه از ا/ت حالشو میپرسه...
سینو: حالت خوبه؟!
ا/ت: اوهوم یکم حالم خچب شد... هی.... دارم ظرف های کثیفو میشورم...
نونا: خو لازم نبود میشستم
ا/ت:نه دوکیه میشورم
سینو: خوب خدارو شکر که خوبی
ا/ت دوباره سرشو برای تایید بالا پایین میکنه
کاراشون تموم میشه سینو نونا میزو جمع کردنو کل کار هارو انجام دادن....
۱۵.۸k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.