دیشب به خودم گفتم شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان

دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می‌رسد.
گیاه به روزهایی که رفته، نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آید، اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر ان چه می‌خواهیم، دست یابیم؟
دیدگاه ها (۱)

منو قضاوت نکن!تو از نصف چیزی که من ازش جون سالم به در بردم ز...

آدم باید خیلی ذلیل باشد که حسرت سال های به خصوصی از عمرش را ...

بگذار کودکم را شیر بدهم ، نگران برگشت چک های تو باشمشب ها که...

کاش می شد مردمثل راه رفتنخوابیدنخرید کردنکاش میشد خواست و مر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط