now post
part 41✨🪐
لی هو:چی از جونم میخواید؟مگه چیکار کردم
لینا:عوضی تو امار ما رو به شی میدادی بعد میگی مگه چیکار کردم
لی هو:لینا لینا صبر کن بهت توضیح میدم
لینا:دیگه به پلیس توضیح بده
پلیس اومد و ای هو رو برد
پلیس:شما بعدا بیاید پیش ما
کوک:حتما
پلیسا رفتن و کوک گفت
کوک:لی هو میگه خبری ازشون نداره ولی دروغ میگه لینا نگران نباش پیداش میکنن
لینا:امیدوارم این داستان همینجوری بدون نقشه داره جلو میره ولی شی همه کاراش با نقشس از این میترسم
کوک: نگران نباش چه با نقشه چه بی نقشه هیچ غلطی نمیتونه بکنن
داشتیم حرف میزدیم جیمین اومد
جیمین:مثلا اومدن پیش من بمونن هم دیگه رو ول نمیکنن کوک مرخص شدم من، برو پایین کارا رو بکن
لینا:عه خوشبحالت واقعا حوصله بیمارستان ندارم
جیمین: دلت بسوزه هههه
لینا:مسخره
شب شد و کوک و جیمین رفتن و یه مامور موند پیش من و بیرون وایستاده بود
کوک گفته بود جیمین رو برسونه یا خودش یا یکی از بچه هارو میفرسته ولی ساعت۲شب شد و هیچکس نیومد به هر کدومشون زنگ میزدم جواب نمیدادن
نگران شده بودم که از بیرون اتاق یه صدای دادی شنیدم
لینا:کیه؟چیشده اون بیرون؟
یکی با ماسک اومد توی اتاق و مثل وحشیا نزدیک من شد و یه دستمال رو جلوی صورتم گرفت و........
∆کوک
با جیمین رفتیم خونه و دیدیم خونه ساکته
کوک:بچه ها کجان؟
جیمین: نگفتن میخوان برن جایی؟
کوک:نه
با صدای بلند صداشون کردم
کوک: تهه! یونگی!
شی:بالاخره اومدید خسته شدیم انقدر منتظر موندیم
صداش آشنا نبود و ترسیدم برگشتم و پشتم رو دیدم
شی بود اینجا چیکار میکرد
جیمین:تو کییی؟ تو خونه ما چیکار میکنی؟
کوک:توی عوضی چه غلطی میکنی اینجا
شی:عه عه بی احترامی نکنید دیگه زشته
جیمین:کوک بچه ها کجان؟
کوک:نمیدو...
شی:نگران نشید طبقه بالان
شی یکی رو صدا کرد و اومد سمت ما و اسل.حه رو گذاشت روی پهلو ما و مارو هم برد بالا
نامی:کوک لینا کجاست؟
کوک: بیمارستان
ته:اینا مارو گرفتن که نریم پیش لینا و دنبالش نگردیم
هوپی:ته مگه فیلمه
ته:این یارو انقدر عوضی هست که همچین کاری بکنه
∆لینا
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق داغون بودم
لینا: اینجا کجاست؟
ترس کل وجودم رو گرفت
یکی اومد توی اتاق
گفت:رئیس یه ساعت دیگه میاد تا اون موقع دهنت رو ببند
و رفت
داد زدم
لینا:عوضییی فکر کردی کیی که اینجوری با من حرف میزنی؟
بلند شدم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم
تا چشم کار میکرد بیابون قلبم ریخت اینجا کجا بود؟
رفتم نشستم روی تخت و منتظر اون عوضی که منو دزدیده شدم
میدونستم کیه ولی امیدوار بودم نباشه
شاید هم یکی عاشقم شده و منو دزدیده
فکرم خنده دار بود.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
لی هو:چی از جونم میخواید؟مگه چیکار کردم
لینا:عوضی تو امار ما رو به شی میدادی بعد میگی مگه چیکار کردم
لی هو:لینا لینا صبر کن بهت توضیح میدم
لینا:دیگه به پلیس توضیح بده
پلیس اومد و ای هو رو برد
پلیس:شما بعدا بیاید پیش ما
کوک:حتما
پلیسا رفتن و کوک گفت
کوک:لی هو میگه خبری ازشون نداره ولی دروغ میگه لینا نگران نباش پیداش میکنن
لینا:امیدوارم این داستان همینجوری بدون نقشه داره جلو میره ولی شی همه کاراش با نقشس از این میترسم
کوک: نگران نباش چه با نقشه چه بی نقشه هیچ غلطی نمیتونه بکنن
داشتیم حرف میزدیم جیمین اومد
جیمین:مثلا اومدن پیش من بمونن هم دیگه رو ول نمیکنن کوک مرخص شدم من، برو پایین کارا رو بکن
لینا:عه خوشبحالت واقعا حوصله بیمارستان ندارم
جیمین: دلت بسوزه هههه
لینا:مسخره
شب شد و کوک و جیمین رفتن و یه مامور موند پیش من و بیرون وایستاده بود
کوک گفته بود جیمین رو برسونه یا خودش یا یکی از بچه هارو میفرسته ولی ساعت۲شب شد و هیچکس نیومد به هر کدومشون زنگ میزدم جواب نمیدادن
نگران شده بودم که از بیرون اتاق یه صدای دادی شنیدم
لینا:کیه؟چیشده اون بیرون؟
یکی با ماسک اومد توی اتاق و مثل وحشیا نزدیک من شد و یه دستمال رو جلوی صورتم گرفت و........
∆کوک
با جیمین رفتیم خونه و دیدیم خونه ساکته
کوک:بچه ها کجان؟
جیمین: نگفتن میخوان برن جایی؟
کوک:نه
با صدای بلند صداشون کردم
کوک: تهه! یونگی!
شی:بالاخره اومدید خسته شدیم انقدر منتظر موندیم
صداش آشنا نبود و ترسیدم برگشتم و پشتم رو دیدم
شی بود اینجا چیکار میکرد
جیمین:تو کییی؟ تو خونه ما چیکار میکنی؟
کوک:توی عوضی چه غلطی میکنی اینجا
شی:عه عه بی احترامی نکنید دیگه زشته
جیمین:کوک بچه ها کجان؟
کوک:نمیدو...
شی:نگران نشید طبقه بالان
شی یکی رو صدا کرد و اومد سمت ما و اسل.حه رو گذاشت روی پهلو ما و مارو هم برد بالا
نامی:کوک لینا کجاست؟
کوک: بیمارستان
ته:اینا مارو گرفتن که نریم پیش لینا و دنبالش نگردیم
هوپی:ته مگه فیلمه
ته:این یارو انقدر عوضی هست که همچین کاری بکنه
∆لینا
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق داغون بودم
لینا: اینجا کجاست؟
ترس کل وجودم رو گرفت
یکی اومد توی اتاق
گفت:رئیس یه ساعت دیگه میاد تا اون موقع دهنت رو ببند
و رفت
داد زدم
لینا:عوضییی فکر کردی کیی که اینجوری با من حرف میزنی؟
بلند شدم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم
تا چشم کار میکرد بیابون قلبم ریخت اینجا کجا بود؟
رفتم نشستم روی تخت و منتظر اون عوضی که منو دزدیده شدم
میدونستم کیه ولی امیدوار بودم نباشه
شاید هم یکی عاشقم شده و منو دزدیده
فکرم خنده دار بود.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۳.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.