black dream p28
"چی میخوای بدونی؟" jk
" کی و چیکار میکنی ، من و چرا اینجا آوردی همه چیز کوک ، همه چیز !" a,t
چشماش کمی برق زد ، بعد از سال ها کسی اونو به اسم کوچیک صدا زد و احساس عجیبی داشت
" پای برهنه راه نرفتی بخاطر غذا ، گشنه شبا توی خیابون نخوابیدی ، از بچگی کار نکردی که منو بفهمی تو" jk
پوزخندش کش اومد
" تو یکی یه دونه خانواده ای که همه چی داشته ، خانواده پول و سقف بابا سرش ، چی میفهمی از آدمی که کل عمرش در حال کار کردن بوده و به هیچی نرسیده ؟ یکی یه دونه بابا و کار کردن؟ مسخره اس " jk
صداش کمی بالا تر رفت
" چرا اینجایی؟ بهت میگم ، من کل عمرم از غذای بقیه خوردم ، لباسای پاره پوره بقیه رو پوشیدم ، از پسمانده های دیگران این زندگی لوکس و فراهم کردم ولی دلم یه عروسک خواست واسم خودم ، یه عروسک جای همه ی نداشته هام ، یه عروسک که فقط و فقط مال خوام باشه میفهمییییی؟" jk
سرش رو میون دستاش گرفت
" تو چیزی نمیفهمی ، ادعای آدمای عاقل و در نیار هیچ کس نمیتونه منو درک کنه ، من کمرم از زور کار شکست اما هیچی اونی نشد که میخوام " jk
"پس ، خانوادت چی ؟" a,t
" مادرم اون موقع مریض بود و مجبور بودم برای دارو کار کنم و چیزای سنگین بلند کنم تا یکم پول بهم بدن اما خوب نشد آخرم سکته کرد " jk
"متاسفم ، فکر نمیکردم انقدر حالت بد باشه" a,t
" معلومه که فکر نمیکردی، چون آدما از حیوونا هم پست ترن " jk
سرش افتاد پایین، موج غم هایی از گذشته داشتن سمتش میومدن
" درکت میکنم " a,t
"نه نمیکنی ، همه همینو میگن ولی شماها که تجربه نکردین چیو درک میکنین؟" jk
چشماش پر از غم شد
"من خانواده ی اصلیم قبولم نکردن ، از خانوادم ترد شدم!" a,t
"چی؟"
چشماش پر شد
" کی و چیکار میکنی ، من و چرا اینجا آوردی همه چیز کوک ، همه چیز !" a,t
چشماش کمی برق زد ، بعد از سال ها کسی اونو به اسم کوچیک صدا زد و احساس عجیبی داشت
" پای برهنه راه نرفتی بخاطر غذا ، گشنه شبا توی خیابون نخوابیدی ، از بچگی کار نکردی که منو بفهمی تو" jk
پوزخندش کش اومد
" تو یکی یه دونه خانواده ای که همه چی داشته ، خانواده پول و سقف بابا سرش ، چی میفهمی از آدمی که کل عمرش در حال کار کردن بوده و به هیچی نرسیده ؟ یکی یه دونه بابا و کار کردن؟ مسخره اس " jk
صداش کمی بالا تر رفت
" چرا اینجایی؟ بهت میگم ، من کل عمرم از غذای بقیه خوردم ، لباسای پاره پوره بقیه رو پوشیدم ، از پسمانده های دیگران این زندگی لوکس و فراهم کردم ولی دلم یه عروسک خواست واسم خودم ، یه عروسک جای همه ی نداشته هام ، یه عروسک که فقط و فقط مال خوام باشه میفهمییییی؟" jk
سرش رو میون دستاش گرفت
" تو چیزی نمیفهمی ، ادعای آدمای عاقل و در نیار هیچ کس نمیتونه منو درک کنه ، من کمرم از زور کار شکست اما هیچی اونی نشد که میخوام " jk
"پس ، خانوادت چی ؟" a,t
" مادرم اون موقع مریض بود و مجبور بودم برای دارو کار کنم و چیزای سنگین بلند کنم تا یکم پول بهم بدن اما خوب نشد آخرم سکته کرد " jk
"متاسفم ، فکر نمیکردم انقدر حالت بد باشه" a,t
" معلومه که فکر نمیکردی، چون آدما از حیوونا هم پست ترن " jk
سرش افتاد پایین، موج غم هایی از گذشته داشتن سمتش میومدن
" درکت میکنم " a,t
"نه نمیکنی ، همه همینو میگن ولی شماها که تجربه نکردین چیو درک میکنین؟" jk
چشماش پر از غم شد
"من خانواده ی اصلیم قبولم نکردن ، از خانوادم ترد شدم!" a,t
"چی؟"
چشماش پر شد
۲۹.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.