زیبا ترین جوجه
جیمین:باش
بعد صبحونه
یونگی: خب قانون
۱ حق استفاده زیاد از گوشی رو نداری
۲ حق بیرونرفتن بدون اجازه رو نداری
۳ حق دیر برگشتن به خونه رو نداری
۴ ورجه وورجه نمیکنی
۵ مدرسه میری
۶ نمره برای من مهمه نمره خوب میاری
۷ دعوا نمیکنی
و مهمترین
۸ داخل جنگل نمیری
فعلا همینا
هرکدوم زیر پا بذاری تنبیه میشی
جیمین:آب دهنشو قوت داد*
چ..چجور..ت....تنبیهی؟
یونگی: اونش به خودم ربط داره
ویو یونگی
وقتی به لباش نگاه میکنم وسوسه میشم فک کنم نتونم جلوی خودمو بگیرم و قراره اوفففف چیکار کنم واییی نمیتونم طاقت بیارم م..من...نمیتونم ولی باید تحمل کنم
ویو جیمین
خدا رسما بد بخت شدم ولی چرا عاشق این شدم؟ واقا دارم دیوونه میشم واییییییییییی جیمین بزار ۱ ساعت بگذره ولی اسن اولین باریه که عاشق شدم تو این ۱۸ سال عجیبه باید تحمل کنم
۱ ماه بعد
ویو یونگی
واقا تو این ۱ ماه عاشقش شدم نمیدونم چرا ولی دیگه نمیتونم رفتم پذیرایی دیدم داره تلوزیون میبینه اخمام تو هم رفت از وقتی از مدرسه اومده داره تلوزیون میبینه رفتم تلوزیون رو خاموش کردم که گفت
جیمین:یاااااااااااااااا چیکار میکنی داشتم میدیدم(یکم بلند)
یونگی: بسه دیگه برو به درس و مشقت برس وگرنه امشب از شام خبری نیس
جیمین:هوففففف(عصبی رفت از پله ها بالا و محکم درو بست*
ویو یونگی
اون ۱۸ سالشه پس چرا انقدر بچس؟ تو این ۱ ماه پدرمو در آورده موندم قراره سال ها چجوری تحمل کنم
ویو جیمین
بعد صبحونه
یونگی: خب قانون
۱ حق استفاده زیاد از گوشی رو نداری
۲ حق بیرونرفتن بدون اجازه رو نداری
۳ حق دیر برگشتن به خونه رو نداری
۴ ورجه وورجه نمیکنی
۵ مدرسه میری
۶ نمره برای من مهمه نمره خوب میاری
۷ دعوا نمیکنی
و مهمترین
۸ داخل جنگل نمیری
فعلا همینا
هرکدوم زیر پا بذاری تنبیه میشی
جیمین:آب دهنشو قوت داد*
چ..چجور..ت....تنبیهی؟
یونگی: اونش به خودم ربط داره
ویو یونگی
وقتی به لباش نگاه میکنم وسوسه میشم فک کنم نتونم جلوی خودمو بگیرم و قراره اوفففف چیکار کنم واییی نمیتونم طاقت بیارم م..من...نمیتونم ولی باید تحمل کنم
ویو جیمین
خدا رسما بد بخت شدم ولی چرا عاشق این شدم؟ واقا دارم دیوونه میشم واییییییییییی جیمین بزار ۱ ساعت بگذره ولی اسن اولین باریه که عاشق شدم تو این ۱۸ سال عجیبه باید تحمل کنم
۱ ماه بعد
ویو یونگی
واقا تو این ۱ ماه عاشقش شدم نمیدونم چرا ولی دیگه نمیتونم رفتم پذیرایی دیدم داره تلوزیون میبینه اخمام تو هم رفت از وقتی از مدرسه اومده داره تلوزیون میبینه رفتم تلوزیون رو خاموش کردم که گفت
جیمین:یاااااااااااااااا چیکار میکنی داشتم میدیدم(یکم بلند)
یونگی: بسه دیگه برو به درس و مشقت برس وگرنه امشب از شام خبری نیس
جیمین:هوففففف(عصبی رفت از پله ها بالا و محکم درو بست*
ویو یونگی
اون ۱۸ سالشه پس چرا انقدر بچس؟ تو این ۱ ماه پدرمو در آورده موندم قراره سال ها چجوری تحمل کنم
ویو جیمین
۷.۴k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.