fake kook
fake kook
part*⁴⁵
چند روز بعد
منو جینوس رفته بودیم باهم خرید
جینوس: ا.ت
ا.ت: مامانم و بابام رفته بودن خرید به من نگفتن منم اومدم با تو خرید کنم
جینوس: خوش اومدی
ا.ت: این لباس چطوره
جینوس: ا.ت
ا.ت: چیه زشته خب این چی
جینوس: این خوبه
ا.ت: پس همینو میپوشم
جینوس: لباسم که خریدی تموم شدی؟
ا.ت: اره چیه حوصله نداری ببخشید که مزاحمت شدم
جینوس: نه این چه حرفیه میخواستم باهات حرف بزنم
ا.ت: گوش میدم
جینوس: میدونی برای چی داری خرید میکنی
ا.ت: برای عروسی جونگکوک و لویی دیگه
جینوس: یعنی چی
ا.ت: چیزی شده
جینوس: بین تو جونگکوک چه اتفاقی افتاده
ا.ت: اتفاقی نیفتاده
جینوس: میفهمی چیشده دختر عمت داره با پسر عموت یعنی دوس پسرت ازدواج میکنه فکرشو کن
ا.ت: فکرشو کردم خیلی وقته فکرشو کردن به نتیجه ای نرسیدم
جینوس: جونگکوک خیلی بفکرته
ا.ت: بگو تو فکر نباشه من خوبم
جینوس: واقعا خوبی
ا.ت: 😭
جینوس: دیدی گفتم خوب نیستی
ا.ت:تنها کاری که میتونستم بکنم اینه که وانمود کنم خوبم خیلی خوب
جینوس: ا.ت تو باید..
ا.ت: من باید چی برفتم با پدربزرگ حرف میزدم پدربزرگ من جونگکوک دوس دارم نزار با لویی ازدواج کنه با اینکه اصلا نمیدونم حس جونگکوک نسبت به من چی
جینوس: ا.ت جونگکوک خیلی دوست داره خیلی اینو شک نکن مطمئن باش
ا.ت: گیرم دوسم داشته باشه پس چرا اونکاری نکرد
جینوس: اونم مثل تو دست و بالش بسته بود کاری نمیتونست کنه
ا.ت: بزار ازدواج کنن بعد یه کاری میکنیم
جینوس: امشب عروسیه ها راه دیگه ای نداریم
ا.ت: امشبه پس من باید برم ارایشگاه
جینوس: ا.تتت
ا.ت: چیه خب من رفتم مرسی که منو تا اینجا اوردی
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴⁵
چند روز بعد
منو جینوس رفته بودیم باهم خرید
جینوس: ا.ت
ا.ت: مامانم و بابام رفته بودن خرید به من نگفتن منم اومدم با تو خرید کنم
جینوس: خوش اومدی
ا.ت: این لباس چطوره
جینوس: ا.ت
ا.ت: چیه زشته خب این چی
جینوس: این خوبه
ا.ت: پس همینو میپوشم
جینوس: لباسم که خریدی تموم شدی؟
ا.ت: اره چیه حوصله نداری ببخشید که مزاحمت شدم
جینوس: نه این چه حرفیه میخواستم باهات حرف بزنم
ا.ت: گوش میدم
جینوس: میدونی برای چی داری خرید میکنی
ا.ت: برای عروسی جونگکوک و لویی دیگه
جینوس: یعنی چی
ا.ت: چیزی شده
جینوس: بین تو جونگکوک چه اتفاقی افتاده
ا.ت: اتفاقی نیفتاده
جینوس: میفهمی چیشده دختر عمت داره با پسر عموت یعنی دوس پسرت ازدواج میکنه فکرشو کن
ا.ت: فکرشو کردم خیلی وقته فکرشو کردن به نتیجه ای نرسیدم
جینوس: جونگکوک خیلی بفکرته
ا.ت: بگو تو فکر نباشه من خوبم
جینوس: واقعا خوبی
ا.ت: 😭
جینوس: دیدی گفتم خوب نیستی
ا.ت:تنها کاری که میتونستم بکنم اینه که وانمود کنم خوبم خیلی خوب
جینوس: ا.ت تو باید..
ا.ت: من باید چی برفتم با پدربزرگ حرف میزدم پدربزرگ من جونگکوک دوس دارم نزار با لویی ازدواج کنه با اینکه اصلا نمیدونم حس جونگکوک نسبت به من چی
جینوس: ا.ت جونگکوک خیلی دوست داره خیلی اینو شک نکن مطمئن باش
ا.ت: گیرم دوسم داشته باشه پس چرا اونکاری نکرد
جینوس: اونم مثل تو دست و بالش بسته بود کاری نمیتونست کنه
ا.ت: بزار ازدواج کنن بعد یه کاری میکنیم
جینوس: امشب عروسیه ها راه دیگه ای نداریم
ا.ت: امشبه پس من باید برم ارایشگاه
جینوس: ا.تتت
ا.ت: چیه خب من رفتم مرسی که منو تا اینجا اوردی
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۲.۲k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.