فیک به هم خواهیم رسید
♡پارت ۷♡
به امارت برگشته بودیم توی اتاق روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف نگاه می کردم
در باز شد
تهیونگ اومد تو
خودمو به خواب زدم نمیدونم چرا فقط میخواستم باهاش چشم تو چشم نشم
رفت گوشه اتاق و لباساشو عوض کرد و روی تخت کنار من دراز کشید
×میدونم بیداری
از روی استرس نفس نفس میزدم و شونه هام تکون میخورد و تهیونگ کاملا متمعن شده بود که بیدارم ولی سعی می کردم هیچی نگم
×ازم عصبانیی؟
عصبانی ؟
به نظر خودش نباید از کسی که زندگیمو کشته عصبانی باشم؟
اصلا چرا براش مهم بود
باز هیچی نگفتم چون نمیخواستم سوالاتی بپرسم که نمیخوام جوابشو بدونم
اونم سکوت کرد و اونشب جاری از سکوت پر از حرف گذشت
صبح روز بعد چشامو باز کردم تهیونگ تو اتاق نبود وقتی روی تخت نشستم به عسلی کنار تخت نگاه کردم یه لیوان قهوه روش بود
یعنی تهیونگ اونو گذاشته ؟
برام مهم نبود
قطعا اون نذاشته بود
اون یه قاتله بی احساسه حتما به یکی از نوچه هاش گفته که اینو اینجا بزارن
یکم از قهوه رو خودم و بعد از راهرو رد شدم و سوار آسانسور شدم طبقه ۲ رو زدم در آسانسور باز شد یه پذیرایی بزرگ بود و آخر پذیرایی آشپز خونه بود
نزدیک آشپزخونه رفتم
یه مرد با لباس سفید اونجا بود که داشت ظرفا رو می شست
نزدیک تر رفتم
سرش پایین بود
با جیر جیر چوب زیر پای من سرشو بالا آورد
چی؟
اون تهیونگ بود؟
داشن ظرف می شست ؟
خیلی مهربون نگاهم میکرد؟
اصلا چرا خودش داشت ظرفا رو میشست
×صبح بخیر
جوابی ندادم لیوانو روی میز گذاشتم و رفتم روی مبل پذیرایی نشستم
فکر میکردم توهم زدم
شایدم واقعا تهیونگ آدم خوبیه شاید میتونم به عنوان دوست بهش اعتماد کنم ولی نه نباید آنقدر زود بهش شانس بدم بالاخره اون قاتل یونگیه
اون روز گذشت و تهیونگ کل روز با مهربونی باهام رفتار میکرد با هم دوست شده بودیم
شایدم تو تصورات من اینطوری بود
من باهاش حرف نمیزدم ولی احساس خوبی بهش داشتم
بعد از ظهر بود دوستای تهیونگ دنبالش اومدن و اونو به مهمونی بردن منم توی اتاق رفتم و کمی خوابیدم
وقتی از خواب بیدار شدم یکم به خودم کش و قوس دادم و منتظر تهیونگ موندم وقتی در باز شد سریع از جام بلند شدم و با شوق و ذوق ازش استقبال کردم
+خوش گذشت
ولی جوابی نداد
لبخند روی لبم محو شد
بعد چند دیقه تهیونگ سمت در رفت و قفلش کرد
+چیکار میکنی؟
×میدونی بیبی تو خیلی زود به من اعتماد کردی
از نوع حرف زدنش ترس تو وجودم به راه افتاده بود
اومد سمتم و منو پرت کرد روی تخت
+چیکار میکنی ولم کن تهیونگ
×گفتم که زود بهم اعتماد کردی
+خواهش میکنم تهیونگ قرار بود دوست باشیم
.
.
.
.
صبح شده بود روی تخت نشسته بودم زانو هامو بغل کرده بودم و گریه میکردم
اون شب بدترین شب زندگیم بود
تهیونگ بهم تجاوز کرد من زود بهش اعتماد کردم خیلی ساده بودم
اون همون هیولای وحشیه که یونگیو کشته و به من تجاوز کرده
فکر می کردم به همون شب تموم میشه ولی اینطور نبود
《یک ماه بعد》
هر روز هر شب ترسناک تر و ترسناک تر از قبل میشدن
تهیونگ هر دفعه آزار جدیدی برام پیدا میکرد و طور دیگه ای اذیتم می کرد
به زور توی دستم انگشتر انداخته بود و باهم نامزد کرده بودیم
رسما کلفت خونش شده بودم کل کار های اون عمارت غول پیکر بر عهده من بود و شب هم باید نقش هرزه ها رو بازی می کردم
تنها دلخوشیم وقت گذروندن با جیهوپ بود البته زمانی که تهیونگ خونه نباشه
یکی از همین روزا که تهیونگ با دوستاش کلاب بودن در حال شستن ظرفا جیهوپ کمکم میکرد و با هم حرف می زدیم
:رزا
+بله
:یه پیشنهاد دارم برات
+چی
شیر آبو بست و دستاشو خشک کرد و روی اوپن نشست و با اشاره چشم بهم گفت که بیام پیشش بشینم
+چی شده
:خوب ما هر دومون یه نقطه اشتراک قوی داریم
بدون مکس جواب دادم
+از تهیونگ متنفریم
به امارت برگشته بودیم توی اتاق روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف نگاه می کردم
در باز شد
تهیونگ اومد تو
خودمو به خواب زدم نمیدونم چرا فقط میخواستم باهاش چشم تو چشم نشم
رفت گوشه اتاق و لباساشو عوض کرد و روی تخت کنار من دراز کشید
×میدونم بیداری
از روی استرس نفس نفس میزدم و شونه هام تکون میخورد و تهیونگ کاملا متمعن شده بود که بیدارم ولی سعی می کردم هیچی نگم
×ازم عصبانیی؟
عصبانی ؟
به نظر خودش نباید از کسی که زندگیمو کشته عصبانی باشم؟
اصلا چرا براش مهم بود
باز هیچی نگفتم چون نمیخواستم سوالاتی بپرسم که نمیخوام جوابشو بدونم
اونم سکوت کرد و اونشب جاری از سکوت پر از حرف گذشت
صبح روز بعد چشامو باز کردم تهیونگ تو اتاق نبود وقتی روی تخت نشستم به عسلی کنار تخت نگاه کردم یه لیوان قهوه روش بود
یعنی تهیونگ اونو گذاشته ؟
برام مهم نبود
قطعا اون نذاشته بود
اون یه قاتله بی احساسه حتما به یکی از نوچه هاش گفته که اینو اینجا بزارن
یکم از قهوه رو خودم و بعد از راهرو رد شدم و سوار آسانسور شدم طبقه ۲ رو زدم در آسانسور باز شد یه پذیرایی بزرگ بود و آخر پذیرایی آشپز خونه بود
نزدیک آشپزخونه رفتم
یه مرد با لباس سفید اونجا بود که داشت ظرفا رو می شست
نزدیک تر رفتم
سرش پایین بود
با جیر جیر چوب زیر پای من سرشو بالا آورد
چی؟
اون تهیونگ بود؟
داشن ظرف می شست ؟
خیلی مهربون نگاهم میکرد؟
اصلا چرا خودش داشت ظرفا رو میشست
×صبح بخیر
جوابی ندادم لیوانو روی میز گذاشتم و رفتم روی مبل پذیرایی نشستم
فکر میکردم توهم زدم
شایدم واقعا تهیونگ آدم خوبیه شاید میتونم به عنوان دوست بهش اعتماد کنم ولی نه نباید آنقدر زود بهش شانس بدم بالاخره اون قاتل یونگیه
اون روز گذشت و تهیونگ کل روز با مهربونی باهام رفتار میکرد با هم دوست شده بودیم
شایدم تو تصورات من اینطوری بود
من باهاش حرف نمیزدم ولی احساس خوبی بهش داشتم
بعد از ظهر بود دوستای تهیونگ دنبالش اومدن و اونو به مهمونی بردن منم توی اتاق رفتم و کمی خوابیدم
وقتی از خواب بیدار شدم یکم به خودم کش و قوس دادم و منتظر تهیونگ موندم وقتی در باز شد سریع از جام بلند شدم و با شوق و ذوق ازش استقبال کردم
+خوش گذشت
ولی جوابی نداد
لبخند روی لبم محو شد
بعد چند دیقه تهیونگ سمت در رفت و قفلش کرد
+چیکار میکنی؟
×میدونی بیبی تو خیلی زود به من اعتماد کردی
از نوع حرف زدنش ترس تو وجودم به راه افتاده بود
اومد سمتم و منو پرت کرد روی تخت
+چیکار میکنی ولم کن تهیونگ
×گفتم که زود بهم اعتماد کردی
+خواهش میکنم تهیونگ قرار بود دوست باشیم
.
.
.
.
صبح شده بود روی تخت نشسته بودم زانو هامو بغل کرده بودم و گریه میکردم
اون شب بدترین شب زندگیم بود
تهیونگ بهم تجاوز کرد من زود بهش اعتماد کردم خیلی ساده بودم
اون همون هیولای وحشیه که یونگیو کشته و به من تجاوز کرده
فکر می کردم به همون شب تموم میشه ولی اینطور نبود
《یک ماه بعد》
هر روز هر شب ترسناک تر و ترسناک تر از قبل میشدن
تهیونگ هر دفعه آزار جدیدی برام پیدا میکرد و طور دیگه ای اذیتم می کرد
به زور توی دستم انگشتر انداخته بود و باهم نامزد کرده بودیم
رسما کلفت خونش شده بودم کل کار های اون عمارت غول پیکر بر عهده من بود و شب هم باید نقش هرزه ها رو بازی می کردم
تنها دلخوشیم وقت گذروندن با جیهوپ بود البته زمانی که تهیونگ خونه نباشه
یکی از همین روزا که تهیونگ با دوستاش کلاب بودن در حال شستن ظرفا جیهوپ کمکم میکرد و با هم حرف می زدیم
:رزا
+بله
:یه پیشنهاد دارم برات
+چی
شیر آبو بست و دستاشو خشک کرد و روی اوپن نشست و با اشاره چشم بهم گفت که بیام پیشش بشینم
+چی شده
:خوب ما هر دومون یه نقطه اشتراک قوی داریم
بدون مکس جواب دادم
+از تهیونگ متنفریم
۳۲.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.