𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹⁵
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞¹⁵
با احساس دلپیچه و گیجی به خودم اومدم... هنوز کنارم رو مبل نشسته بود... دستمو به سمت دهن و بینی بردم... داشت خون میومد! من خون دماغ شدم!؟
ظرف و خیلی عجله ای به دستش دادم و بدو بدو به سمت دستشویی رفتم... درو قفل کردم...
ویو جیمین
همه چی خوب بود تا اینکه خیلی با عجله به سمت دستشویی حرکت کرد... چش شده بود؟... بلند شدم و به سمتش رفتم درو زدم اما جواب نداد... درو خواستم که باز کنم متوجه شدم از پشت قفلش کرده...
جیمین: ات... ات*داد*
ات:---
جیمین: خوبی؟... ات*داد*
درو باز کرد کل لباسش خونی شده بود... به صورتش خیره شدم... تازه شسته بودش... خواست از پله جلوی در بیاد پایین که سرش گیج رفت و افتاد بغلم...
جیمین: اتتت
به سختی دوباره صاف وایستاد...
ات: من خوبم*بی حال. خمار*
جیمین: آره بابا معلومه چقد خوبی...*عصبی. کلافه *
ویو ات
بهش بگم؟ بگم هر وقت یکی از صاحبای قبلیم دنبالم میگرده خون دماغ میشم؟ یعنی نکنه اون ه. رزه باشه...
ات: نه مشکلی نیست
جیمین: باید بریم دک....
ات: گفتم که خوبم
به سمت اتاق رفتم... دنبالم اومد... برگشت و...
ات: لباس اضافه داری؟
جیمین: آره... مطمئنی خوبی*نگران*
ات: بله
به سمت یه اتاق دیگه رفت درشو باز کرد و بعد چند ثانیه بایه لباس دیگه ای اومد گرفتم و رفتم اتاق درو قفل کردم تا بپوشمش...
____به نظرتون پیجمو قفل کنم؟
با احساس دلپیچه و گیجی به خودم اومدم... هنوز کنارم رو مبل نشسته بود... دستمو به سمت دهن و بینی بردم... داشت خون میومد! من خون دماغ شدم!؟
ظرف و خیلی عجله ای به دستش دادم و بدو بدو به سمت دستشویی رفتم... درو قفل کردم...
ویو جیمین
همه چی خوب بود تا اینکه خیلی با عجله به سمت دستشویی حرکت کرد... چش شده بود؟... بلند شدم و به سمتش رفتم درو زدم اما جواب نداد... درو خواستم که باز کنم متوجه شدم از پشت قفلش کرده...
جیمین: ات... ات*داد*
ات:---
جیمین: خوبی؟... ات*داد*
درو باز کرد کل لباسش خونی شده بود... به صورتش خیره شدم... تازه شسته بودش... خواست از پله جلوی در بیاد پایین که سرش گیج رفت و افتاد بغلم...
جیمین: اتتت
به سختی دوباره صاف وایستاد...
ات: من خوبم*بی حال. خمار*
جیمین: آره بابا معلومه چقد خوبی...*عصبی. کلافه *
ویو ات
بهش بگم؟ بگم هر وقت یکی از صاحبای قبلیم دنبالم میگرده خون دماغ میشم؟ یعنی نکنه اون ه. رزه باشه...
ات: نه مشکلی نیست
جیمین: باید بریم دک....
ات: گفتم که خوبم
به سمت اتاق رفتم... دنبالم اومد... برگشت و...
ات: لباس اضافه داری؟
جیمین: آره... مطمئنی خوبی*نگران*
ات: بله
به سمت یه اتاق دیگه رفت درشو باز کرد و بعد چند ثانیه بایه لباس دیگه ای اومد گرفتم و رفتم اتاق درو قفل کردم تا بپوشمش...
____به نظرتون پیجمو قفل کنم؟
۱۹.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.