پارت اول(آرامش ابدی من)
پارت اول(آرامش ابدی من)
کتابهاش دنیاش محسوب میشد،هیچچیزی نمیتونست از عشق او نسبت به کتاب و کتابخونهش رو کم کنه،میشه گفت هرلحظه که زنده بود و نفس میکشید،به کتابهاش بستگی داشت،برای مردم شخصیت او عجیب بود و خیلیها میگفتن او دیوونه است،که غرق در افکار دروغین کتابها شده است،اما شخصیت دخترک کتابخون،شخصیت قشنگی بود که پسرک شهر رو عاشق خود کرده بود،پسرک که خوندن کتاب براش بیمعنی و یک کاری احمقا محسوب میشد،ولی حالا؛عوض شده بود و این رو مدیون دخترکش بود.
زنگوله در کتابخونه به صدا دراومد،و خبر آورد کسی سراغ کتابها اومده،و یا شاید به دیدار دخترک اومده بود.
کتابهای که اونجا حضور داشتن،از اینکه دوباره بعد از مدتها کسی به دیدنشون اومده خوشحال بودند و باهم به رقص اومده بودند.
دخترک به پسرک نگاه کرد و بعد به شاخهی گلهای رُز که تو دستای پسرک قرار داشت.
لبخند زد و پسرک رو به یهفنجون قهوه با طعم دلخواه پسرک دعوت کرد،پسرک دعوت دخترک رو پذیرفت و باکمالمیل به جای که دخترکش اشاره کرده بود رفت.
دخترک چندلحظه بعد خودش رو به پسرک رسوند و سينی که روش فنجونهای قهوه و کیکهای شکلاتی قرار گرفته بود رو روی میز گذاشت.
پسرک بعد از نشستن دخترک کنارش،فنجون قهوه رو برداشت و مقداری ازش رو نوشید.
طعم که همیشه بدون هیچ تفاوتی براش آشنایی داشت،از اینکه اینقدر دخترکش بهش اهمیت میداد،حین اینکه لبخند میزد گفت:یوری،چطور ممکنه میان این همه آدم،طعم که من دوس دارم،رو یادت بمونه.؟
دخترک متقابل لبخند زد و جواب داد:چون تو برام خاصی،تهیونگی،آدما یادشون نمیره که معشوقهشون چیچیزی رو دوس و از چی متنفره.
پسرک که از شنيدن جمله دخترک خوشحال شده بود دوباره لب تر کرد:میدونی یوری،وجود تو درکنارم،یعنی خورشیدی که میتونه جای رو برای تابیدن پيدا کنه.
دخترک خندید،ولی پسرک متوجه اشک گوشه چشم دخترکش شد،لبخند رو لبش محو شد و با انگشتش اشک رو گونه دخترکش رو پاک کرد:عزیزکرده من چرا گریه میکنه؟؟
یوری لبخند تلخی زد و دستای پسرک رو که روی گونهاش بود رو گرفت و پشت دستش رو نوازش کرد:اشک میریزم چون باروم نمیشه،تهیونگی،قبل تو من دیوونه این شهر بودم که غرق بود تو دنیا دروغین کتابها......
تهیونگ دست دخترک رو گرفت و بوسهای روش کاشت،و با خیال راحت جواب داد:اگه تو دیوونهی این شهری!من میشم شهرت تا تورو دیوونه من صدا بزنن...
دخترک متقابل برای حرف پسرک لبخند زد و ادامه داد:اگه تو بخوای شهر این دیوونه بشی،این دیوونه برای همیشه دیوونه این شهر میمونه.
طعم لبای شکلاتی دخترک تهیونگ و مست کرده بود،میخواست اونقدر ببوسه که بعد از این همیشه همهچه باشد با طعم شکلاتی......
......پارت بعد....
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
فک کنم یکی تکپارتی تهیونگ درخواست داده بود:)
امیدوارم وایب که این دوپارتی بهتون میده شبیه اسلاید دوم باشه چون خودم با وایب همون ویدئو این دوپارتی رو نوشتم،امیدوارم خوشتون بیاد،و حمایت کنین و نظرتون رو بگین.
کتابهاش دنیاش محسوب میشد،هیچچیزی نمیتونست از عشق او نسبت به کتاب و کتابخونهش رو کم کنه،میشه گفت هرلحظه که زنده بود و نفس میکشید،به کتابهاش بستگی داشت،برای مردم شخصیت او عجیب بود و خیلیها میگفتن او دیوونه است،که غرق در افکار دروغین کتابها شده است،اما شخصیت دخترک کتابخون،شخصیت قشنگی بود که پسرک شهر رو عاشق خود کرده بود،پسرک که خوندن کتاب براش بیمعنی و یک کاری احمقا محسوب میشد،ولی حالا؛عوض شده بود و این رو مدیون دخترکش بود.
زنگوله در کتابخونه به صدا دراومد،و خبر آورد کسی سراغ کتابها اومده،و یا شاید به دیدار دخترک اومده بود.
کتابهای که اونجا حضور داشتن،از اینکه دوباره بعد از مدتها کسی به دیدنشون اومده خوشحال بودند و باهم به رقص اومده بودند.
دخترک به پسرک نگاه کرد و بعد به شاخهی گلهای رُز که تو دستای پسرک قرار داشت.
لبخند زد و پسرک رو به یهفنجون قهوه با طعم دلخواه پسرک دعوت کرد،پسرک دعوت دخترک رو پذیرفت و باکمالمیل به جای که دخترکش اشاره کرده بود رفت.
دخترک چندلحظه بعد خودش رو به پسرک رسوند و سينی که روش فنجونهای قهوه و کیکهای شکلاتی قرار گرفته بود رو روی میز گذاشت.
پسرک بعد از نشستن دخترک کنارش،فنجون قهوه رو برداشت و مقداری ازش رو نوشید.
طعم که همیشه بدون هیچ تفاوتی براش آشنایی داشت،از اینکه اینقدر دخترکش بهش اهمیت میداد،حین اینکه لبخند میزد گفت:یوری،چطور ممکنه میان این همه آدم،طعم که من دوس دارم،رو یادت بمونه.؟
دخترک متقابل لبخند زد و جواب داد:چون تو برام خاصی،تهیونگی،آدما یادشون نمیره که معشوقهشون چیچیزی رو دوس و از چی متنفره.
پسرک که از شنيدن جمله دخترک خوشحال شده بود دوباره لب تر کرد:میدونی یوری،وجود تو درکنارم،یعنی خورشیدی که میتونه جای رو برای تابیدن پيدا کنه.
دخترک خندید،ولی پسرک متوجه اشک گوشه چشم دخترکش شد،لبخند رو لبش محو شد و با انگشتش اشک رو گونه دخترکش رو پاک کرد:عزیزکرده من چرا گریه میکنه؟؟
یوری لبخند تلخی زد و دستای پسرک رو که روی گونهاش بود رو گرفت و پشت دستش رو نوازش کرد:اشک میریزم چون باروم نمیشه،تهیونگی،قبل تو من دیوونه این شهر بودم که غرق بود تو دنیا دروغین کتابها......
تهیونگ دست دخترک رو گرفت و بوسهای روش کاشت،و با خیال راحت جواب داد:اگه تو دیوونهی این شهری!من میشم شهرت تا تورو دیوونه من صدا بزنن...
دخترک متقابل برای حرف پسرک لبخند زد و ادامه داد:اگه تو بخوای شهر این دیوونه بشی،این دیوونه برای همیشه دیوونه این شهر میمونه.
طعم لبای شکلاتی دخترک تهیونگ و مست کرده بود،میخواست اونقدر ببوسه که بعد از این همیشه همهچه باشد با طعم شکلاتی......
......پارت بعد....
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
فک کنم یکی تکپارتی تهیونگ درخواست داده بود:)
امیدوارم وایب که این دوپارتی بهتون میده شبیه اسلاید دوم باشه چون خودم با وایب همون ویدئو این دوپارتی رو نوشتم،امیدوارم خوشتون بیاد،و حمایت کنین و نظرتون رو بگین.
۷.۲k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.