p۶
{last part}^-^
♠ Love with the taste of blood ♠
از زبان تهیونگ
رفتم یه چاقو اوردم و رفتم پیش ا٫ت.
بالای چاقو رو با دستم گرفتم و فشار دادم که باعث شد دستم بریده بشه.دستمو بالا سر ا٫ت گرفتم که خونم تو دهنش بیفته.
تهیونگ:حیف که یه خون اشام میشی ولی به هر طور شده باید زندت کنم.من نمیتونم بدون تو زندگی کنم.
دستمو برداشتم و بوسه ای رو لبای ا٫ت گزاشتم.بلندش کردم و رفتم تو اتاق رو تخت گزاشتمش.
بعد از ۲ ساعت
از زبان ا٫ت
چشام رو باز کردم نگاهی به دور و برم کردم.من کی تو اتاق اومدم.که یهو یادم افتاد چی شده بود نگاهی به خودم تو اینه جلوی تخت کردم.چرا چشمام قرمزه این دندونا چین من....من...من خون اشام شدم چجوری
از اتاق رفتم بیرون یه سر به تهیونگ زدم رو مبلش خوابیده. رفتم پیشش که بوی خون به دماغم خورد. به دستش نگاه کردم خونی بود رفتم یه تیکه پارچه اوردم دستشو گرفتم.یعنی خواستم خون رو از دستش پاک کنم به جاش بی اختیار دستشو لیسیدم که بیدار شد.
تهیونگ:عروسکم تشنشه؟
ا٫ت:بله؟...ها!..ببخشید.
تهیونگ:اشکال نداره
ا٫ت:تهیونگ
تهیونگ:چی؟
ا٫ت:تو منو...
تهیونگ:اره من کردم
ا٫ت:اخه چرا
بهم نزدیک شد و صورتشو نزدیکم کرد.
تهیونگ:چون بدون تو نمیتونم زندگی کنم.چون بدون تو من هیچیم.چون تو عروسکمی یا نه؛چون تو عروسمی
بعد از حرفش بوسیدم.چطور یه خون اشام میتونه قلب مهربونی مثل تهیونگ داشته باشه.بعد از اینکه ازم جدا شد گفتم:تهیونگ...عاشقتم❤
تهیونگ:اوه اوه حالا عاشقم شدی قبل از اینکه بمیری میگفتی نمیدونم
ا٫ت:دروغ گفتم
تهیونگ:حاضری زنم باشی
ا٫ت:اگه تو شوهرم باشی اره حاضرم
تهیونگ:خب پس اره هستم
در خونه باز شد یه دختر بود.
تهیونگ:باید برم به اقاه بگم که عروسک بسه
ا٫ت:اینو چکار میکنم
تهیونگ:این سوال رو باید از تو بپرسم
ا٫ت:من تشنمه😈
تهیونگ:برو بنوش تا تموم نشده😈😉
دختره:اففف چه خونه کثیفی بلد نیستن اینجارو تمیز کنن...اون کیه...لباس خدمت کاری پوشیده
ا٫ت:مهمون داریم
دختره:چرا اینجا کثیفه لباسات چرا خونی و پار و پورست بلد نیستی تمیز کنی
ا٫ت:هوم شنیدم که عروسک جدید این خونه هستین😈
دختره:عروسک یعنی چی..نگاه کن دختر من حوصله این جنده بازیارو ندارم برگردم خونه خودم بهتره...چ..چرا در قفله
تهیونگ:اتفاقی افتاده عروسم😈
ا٫ت:دختره جاش اینجا نیست البته جسدش تو زیر زمین خونش تو پارچ اب و لباساش تو اشپز خونه
دختره:من....من میخوام از اینجا برم..نزدیک نیاین.دارم میگم نیاینننن.
رفتیم نزدیکش دهن تهیونگ روی رون دختره و من رو گردنش و دندونامونو فرو دادیم.
دختره:نهههههههههه
این هم پارت اخر😁
این شد داستان عشق با طمع خون😁
ولی فصل دوم هم هست😊
که حالا حالا ها اپ نمیشه
لایک کامنت فالو
♠ Love with the taste of blood ♠
از زبان تهیونگ
رفتم یه چاقو اوردم و رفتم پیش ا٫ت.
بالای چاقو رو با دستم گرفتم و فشار دادم که باعث شد دستم بریده بشه.دستمو بالا سر ا٫ت گرفتم که خونم تو دهنش بیفته.
تهیونگ:حیف که یه خون اشام میشی ولی به هر طور شده باید زندت کنم.من نمیتونم بدون تو زندگی کنم.
دستمو برداشتم و بوسه ای رو لبای ا٫ت گزاشتم.بلندش کردم و رفتم تو اتاق رو تخت گزاشتمش.
بعد از ۲ ساعت
از زبان ا٫ت
چشام رو باز کردم نگاهی به دور و برم کردم.من کی تو اتاق اومدم.که یهو یادم افتاد چی شده بود نگاهی به خودم تو اینه جلوی تخت کردم.چرا چشمام قرمزه این دندونا چین من....من...من خون اشام شدم چجوری
از اتاق رفتم بیرون یه سر به تهیونگ زدم رو مبلش خوابیده. رفتم پیشش که بوی خون به دماغم خورد. به دستش نگاه کردم خونی بود رفتم یه تیکه پارچه اوردم دستشو گرفتم.یعنی خواستم خون رو از دستش پاک کنم به جاش بی اختیار دستشو لیسیدم که بیدار شد.
تهیونگ:عروسکم تشنشه؟
ا٫ت:بله؟...ها!..ببخشید.
تهیونگ:اشکال نداره
ا٫ت:تهیونگ
تهیونگ:چی؟
ا٫ت:تو منو...
تهیونگ:اره من کردم
ا٫ت:اخه چرا
بهم نزدیک شد و صورتشو نزدیکم کرد.
تهیونگ:چون بدون تو نمیتونم زندگی کنم.چون بدون تو من هیچیم.چون تو عروسکمی یا نه؛چون تو عروسمی
بعد از حرفش بوسیدم.چطور یه خون اشام میتونه قلب مهربونی مثل تهیونگ داشته باشه.بعد از اینکه ازم جدا شد گفتم:تهیونگ...عاشقتم❤
تهیونگ:اوه اوه حالا عاشقم شدی قبل از اینکه بمیری میگفتی نمیدونم
ا٫ت:دروغ گفتم
تهیونگ:حاضری زنم باشی
ا٫ت:اگه تو شوهرم باشی اره حاضرم
تهیونگ:خب پس اره هستم
در خونه باز شد یه دختر بود.
تهیونگ:باید برم به اقاه بگم که عروسک بسه
ا٫ت:اینو چکار میکنم
تهیونگ:این سوال رو باید از تو بپرسم
ا٫ت:من تشنمه😈
تهیونگ:برو بنوش تا تموم نشده😈😉
دختره:اففف چه خونه کثیفی بلد نیستن اینجارو تمیز کنن...اون کیه...لباس خدمت کاری پوشیده
ا٫ت:مهمون داریم
دختره:چرا اینجا کثیفه لباسات چرا خونی و پار و پورست بلد نیستی تمیز کنی
ا٫ت:هوم شنیدم که عروسک جدید این خونه هستین😈
دختره:عروسک یعنی چی..نگاه کن دختر من حوصله این جنده بازیارو ندارم برگردم خونه خودم بهتره...چ..چرا در قفله
تهیونگ:اتفاقی افتاده عروسم😈
ا٫ت:دختره جاش اینجا نیست البته جسدش تو زیر زمین خونش تو پارچ اب و لباساش تو اشپز خونه
دختره:من....من میخوام از اینجا برم..نزدیک نیاین.دارم میگم نیاینننن.
رفتیم نزدیکش دهن تهیونگ روی رون دختره و من رو گردنش و دندونامونو فرو دادیم.
دختره:نهههههههههه
این هم پارت اخر😁
این شد داستان عشق با طمع خون😁
ولی فصل دوم هم هست😊
که حالا حالا ها اپ نمیشه
لایک کامنت فالو
۱۸.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.