پارت۳/۳
در تمام این مدت هنوز داشتم خودم و کنترل میکردم که رویه پای خواب رفتهام نیوفتم
ا/ت:"برو اونور بابا ..."
با تعجب بهم نگاه کرد ، به عقب هلش دادم و زیر لبم چیزی گفتم که از زمزمه هم آروم تر بود
ا/ت:"خودت کاری میکنی که اینجوری بشه ... خودت کاری میکنی تا خوب بشه ... نمیدونم چرا بجای بیمارستان روانی الان اینجایی!"
مشتم رو پر از آب کردم و لب و لوچه ی آویزونم رو شستم
کوک:"بیا"
دوتا دستمال مچاله رو داخل دستم چپوند و عقب رفت معلوم بود هیچی از این کار سردرنمیاره
ا/ت:" من نیاز به پنبه دارم نه این .."
دستمال هارو رو رویه میز انداختم و خودمم روش نشستم
الان حداقل حس خوبی نسبت به پاهای خواب رفته و سستم داشتم
اونم رویه صندلی کنارم نشست و چندتا دونه پنبه کم دستم گذاشت
پشتم رو بهش کردم تا اینکار حال بهم زنو نبینه بعد پنبه هارو داخل سوراخ های بینیم پیچوندم و سعی کردم از لیوان آب رویه میز که برام اورده بود بخورم
سرم رو مجدد پایین انداختم هیچ حرفی نداشتم که باهاش بزنم و الان واقعا خوشحال میشدم اگر ازینجا میرفت و تنهام میزاشت
حس کردم جابه جا شد و نزدیکم اومد دستشو رویه چونم گذاشت و سرمو بالا اورد
کوک:"سرتو بالا نگهدار ممکنه دوباره خونی بشه!"
از لحن آرومش دلشوره گرفتم و ضربان قلبم شدت گرفت ولی الان از دستش عصبی بودم
دستشو رد کردم و رومو اونور کردم که صداش بلند شد
کوک:" خود درگیری داری؟ "
ا/ت:"چه ربطی داره ... خودرگیر تویییی"
جونگکوک:"خعله خب باشه فقط حرص نخور دوباره دماغت خونی میشه"
ا/ت:" از جلو چشمام خفه شو"
کوک:"میدونی چی تورو خاص میکنه ... وحشی بودنت"
ا.ت:"اگر همینقدرم وحشی نباشم فقط خدا میدونه تو با من چیکار میکنی ..."
پوزخندی زد و گفت
کوک:" مثلاً چیکار.؟"
ا.ت:"گمشو....!"
دستمو دراز کردم قلقلکش دادم
در عوض سریع از رویه میز بلندشد و سمتم اومد و اونم قلقلکم داد
نامردی نکرد انقد قلقلکم داده بود داشتم گریه میکردم
درآخر بهم خورد و منم پشت پام به کاناپه گیر کرده و افتاد روم
لبامو جمع کردم و خندمو خوردم تا از روم پاشه
کوک:"چرا لباتو جمع میکنی .... میترسی ..."
درعمون حالت خوابیده نزدیکم شد
جونگکوک:"کاری کنم...؟"
بدون حرف دیگه ایی نزدیکم شد و باهام ازتباط چشمیشو قطع نمیکرد
لبه ی مبل و چنگ میزدم و فشار میدادم و خودم و محکم به کاناپه چسبونده بودم
نزدیک شد و بوسیدم
بعد از ۵ دقیقه از روم بلندشد و لای پاهام نشست
کوک:"لدفا دیگه کار غلطی نکن تا منم دیگه انقد نخام منتتو بکشم"
ا.ت:"باورم نمیشه منت کشیدنت این شکلی بود.."
کوک:"هعی کنار لبت یکم خونیه بهتره پاکش کنی"
ا.ت:"چی کجا ...؟
جونگکوک رو صورتت خم شد و دوباره لباتو بوسید
و فهمیدی قشنگ سرکاری
....
بازم قراره براتون بزااارم با موضوعای مختلف منتظر باشیین
ا/ت:"برو اونور بابا ..."
با تعجب بهم نگاه کرد ، به عقب هلش دادم و زیر لبم چیزی گفتم که از زمزمه هم آروم تر بود
ا/ت:"خودت کاری میکنی که اینجوری بشه ... خودت کاری میکنی تا خوب بشه ... نمیدونم چرا بجای بیمارستان روانی الان اینجایی!"
مشتم رو پر از آب کردم و لب و لوچه ی آویزونم رو شستم
کوک:"بیا"
دوتا دستمال مچاله رو داخل دستم چپوند و عقب رفت معلوم بود هیچی از این کار سردرنمیاره
ا/ت:" من نیاز به پنبه دارم نه این .."
دستمال هارو رو رویه میز انداختم و خودمم روش نشستم
الان حداقل حس خوبی نسبت به پاهای خواب رفته و سستم داشتم
اونم رویه صندلی کنارم نشست و چندتا دونه پنبه کم دستم گذاشت
پشتم رو بهش کردم تا اینکار حال بهم زنو نبینه بعد پنبه هارو داخل سوراخ های بینیم پیچوندم و سعی کردم از لیوان آب رویه میز که برام اورده بود بخورم
سرم رو مجدد پایین انداختم هیچ حرفی نداشتم که باهاش بزنم و الان واقعا خوشحال میشدم اگر ازینجا میرفت و تنهام میزاشت
حس کردم جابه جا شد و نزدیکم اومد دستشو رویه چونم گذاشت و سرمو بالا اورد
کوک:"سرتو بالا نگهدار ممکنه دوباره خونی بشه!"
از لحن آرومش دلشوره گرفتم و ضربان قلبم شدت گرفت ولی الان از دستش عصبی بودم
دستشو رد کردم و رومو اونور کردم که صداش بلند شد
کوک:" خود درگیری داری؟ "
ا/ت:"چه ربطی داره ... خودرگیر تویییی"
جونگکوک:"خعله خب باشه فقط حرص نخور دوباره دماغت خونی میشه"
ا/ت:" از جلو چشمام خفه شو"
کوک:"میدونی چی تورو خاص میکنه ... وحشی بودنت"
ا.ت:"اگر همینقدرم وحشی نباشم فقط خدا میدونه تو با من چیکار میکنی ..."
پوزخندی زد و گفت
کوک:" مثلاً چیکار.؟"
ا.ت:"گمشو....!"
دستمو دراز کردم قلقلکش دادم
در عوض سریع از رویه میز بلندشد و سمتم اومد و اونم قلقلکم داد
نامردی نکرد انقد قلقلکم داده بود داشتم گریه میکردم
درآخر بهم خورد و منم پشت پام به کاناپه گیر کرده و افتاد روم
لبامو جمع کردم و خندمو خوردم تا از روم پاشه
کوک:"چرا لباتو جمع میکنی .... میترسی ..."
درعمون حالت خوابیده نزدیکم شد
جونگکوک:"کاری کنم...؟"
بدون حرف دیگه ایی نزدیکم شد و باهام ازتباط چشمیشو قطع نمیکرد
لبه ی مبل و چنگ میزدم و فشار میدادم و خودم و محکم به کاناپه چسبونده بودم
نزدیک شد و بوسیدم
بعد از ۵ دقیقه از روم بلندشد و لای پاهام نشست
کوک:"لدفا دیگه کار غلطی نکن تا منم دیگه انقد نخام منتتو بکشم"
ا.ت:"باورم نمیشه منت کشیدنت این شکلی بود.."
کوک:"هعی کنار لبت یکم خونیه بهتره پاکش کنی"
ا.ت:"چی کجا ...؟
جونگکوک رو صورتت خم شد و دوباره لباتو بوسید
و فهمیدی قشنگ سرکاری
....
بازم قراره براتون بزااارم با موضوعای مختلف منتظر باشیین
۳۰.۵k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.