پارت ۷
پارت ۷
+تو چته هاااا چرا اینقدر لجبازی میکنی
دستامو محکم پس زد و گفت
_من مامان بابامو میخوام (داد و گریه)
+صد بار بهت گفتم بازم میگه تا آدم نشی من نمیزارم رنگ مامان باباتو ببینی
_خیلی عوضی هستی میدونسی جونکوک (داد)
یهو با پشت دست یکی زد تو دهنم
+خفه شو دختره زبون دراز (داد)
الان که اینطوری میکنی تا چند روز حق نداری از اتاق بیای بیرون وگرنه جفت پاهاتو قلم میکنم
_اگه بخوای به این رفتارات ادامه بدی یه کاری میکنم تا آخر عمرت پشیمون شی
+کی تو یه کاری میکنی من پشیمون بشم بچه میترسونی بیبی(پوزخند)
مثلا چیکار میکنی
_خودمو میکشم برای همیشه از دستت راحت بشم(گریه)
بسه دیگه خسته شدم دیگه نمیکشم منم آدمم جونکوک یه بار خودتو بزار جای من تو فقط با اینکار یه کاری میکنی من ازت متنفر بشم نه اینکه عاشقت بشم
همینطور که اینا رو میگفتم با گریه و داد یهو قلبم تیر بدی کشید و افتادم رو دو تا پام و دستمو روی قلبم گذاشتم خیلی بد جور درد گرفته بود
_ایییی قلبم
جونکوک بلافاصله نشست کنارم و دستشو رو دستم گذاشت و با نگرانی لب زد
+حالت خوبه چت شد یهو
_ق...قلبم
+دورت بگردم منو ببخش من غلط کردم (بغض)
اروم باش خب الان به دکتر زنگ میزنم
چشمام داشت بسته میشد
+نه نه عشقم تو نباید منو تنها بزاری من بدون تو میمیرم لطفااااا اینکارو نکن باهام بهت قول میدم دیگه هیچوقت اذیتت نکنم گفتی میخوای مامان باباتو ببینی مگه نه هر وقت گفتی میرم پیششون تو فقط چشاتو نبند لطفا ازت خواهش میکنم(گریه شدید)
یونا آروم آروم چشاش بسته شد جونکوک سریع جسم بی جون معشوقشو بغل کرد و گذاشت رو تخت و فورا به دکتر زنگ زد اونم سریع اومد و یونا رو معاینه کرد جونکوک آرومو قرار نداشت و برای اولین بار تو زندگیش اینقدر ترسیده بود که اتفاقی برای معشوقش بیفته و گریه میکرد بلاخره دکتر اومد بیرون از اتاق و جونکوک سریع رفت سمتش...
+تو چته هاااا چرا اینقدر لجبازی میکنی
دستامو محکم پس زد و گفت
_من مامان بابامو میخوام (داد و گریه)
+صد بار بهت گفتم بازم میگه تا آدم نشی من نمیزارم رنگ مامان باباتو ببینی
_خیلی عوضی هستی میدونسی جونکوک (داد)
یهو با پشت دست یکی زد تو دهنم
+خفه شو دختره زبون دراز (داد)
الان که اینطوری میکنی تا چند روز حق نداری از اتاق بیای بیرون وگرنه جفت پاهاتو قلم میکنم
_اگه بخوای به این رفتارات ادامه بدی یه کاری میکنم تا آخر عمرت پشیمون شی
+کی تو یه کاری میکنی من پشیمون بشم بچه میترسونی بیبی(پوزخند)
مثلا چیکار میکنی
_خودمو میکشم برای همیشه از دستت راحت بشم(گریه)
بسه دیگه خسته شدم دیگه نمیکشم منم آدمم جونکوک یه بار خودتو بزار جای من تو فقط با اینکار یه کاری میکنی من ازت متنفر بشم نه اینکه عاشقت بشم
همینطور که اینا رو میگفتم با گریه و داد یهو قلبم تیر بدی کشید و افتادم رو دو تا پام و دستمو روی قلبم گذاشتم خیلی بد جور درد گرفته بود
_ایییی قلبم
جونکوک بلافاصله نشست کنارم و دستشو رو دستم گذاشت و با نگرانی لب زد
+حالت خوبه چت شد یهو
_ق...قلبم
+دورت بگردم منو ببخش من غلط کردم (بغض)
اروم باش خب الان به دکتر زنگ میزنم
چشمام داشت بسته میشد
+نه نه عشقم تو نباید منو تنها بزاری من بدون تو میمیرم لطفااااا اینکارو نکن باهام بهت قول میدم دیگه هیچوقت اذیتت نکنم گفتی میخوای مامان باباتو ببینی مگه نه هر وقت گفتی میرم پیششون تو فقط چشاتو نبند لطفا ازت خواهش میکنم(گریه شدید)
یونا آروم آروم چشاش بسته شد جونکوک سریع جسم بی جون معشوقشو بغل کرد و گذاشت رو تخت و فورا به دکتر زنگ زد اونم سریع اومد و یونا رو معاینه کرد جونکوک آرومو قرار نداشت و برای اولین بار تو زندگیش اینقدر ترسیده بود که اتفاقی برای معشوقش بیفته و گریه میکرد بلاخره دکتر اومد بیرون از اتاق و جونکوک سریع رفت سمتش...
۲۲.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.