لایک تو: ذوق من
p8
ویو ا. ت
داشتم پنکیک درست میکردم که رفتم تو فکر اون خوابی که دیدم
اون مرد کی بود که هر شب میبینم،بهش یه دست بند یشمی داده بودم؟؟
با صدای ته به خودم اومدم
ویو ته
با احساس بوی سوختگی رفتم آشپز خونه و ا. ت رو دیدم که داشت فکر میکرد چند بار صداش کردم ولی جواب نداد اینار بلند صداش کردم که جستی گرفت و با تعجب بهم نگاه کرد
ا. ت: واس چی داد میزنی
ته: پنکیک هارو که سوزوندی به درک ولش کن،ولی به چی داری انقد فک میکنی؟؟؟(با داد)
ا. ت: به تو ربطی نداره،همه ی این اتفاقا همش تقصیر توعه(با گریه و داد)
ته: ا. ت آروم باش نمیخواستم داد بزنم
ا. ت: آروم باشم چه جوری آروم باشم وقتی حتی یادم نمیاد پدر و مادرم کیه هاااااا(گریه و داد و جیغ های فرا بنفش)ته: منه بدبخت چیکارت کردم؟(بادادو بغض)
ا. ت: من داشتم زندگیمو میکردم کی میفهمه حالمو الان این روزا قشنگ نیست
هیچکس بم هیچی نمیگه؟
ولم کن خستم!
دستشو اورد بالا ک دستبند یشمی تو دستشو دیدم دیگه همه چی یادم اومد
#فلش بک
دستاش تو دستم بود
داشتم تو بغلش گریه میکردم
دستاش رو گونم بود
یعنی این خودشه یا دارم اشتباه میکنم
تو چشام سیاهی رفت و افتادمویو ته
ا. ت بی هوش شد خیلی ترسیدم که دوباره از دستش بدم
براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و زنگ زدم دکتر که بعد از ۲۰ مین رسید و بعد از معاینه گفت
د.ک: به خاطر فشار عصبی که بهش وارد شده به احتمال زیاد شمارو یادش بیاد
ته:( بچم ذوق کرده) کی به هوش میاد
د.ک: یه ساعت دیگه
ته: خیلی ممنون
ویو ته
نشسته بودم کنار ا. ت و موهاش رو نوازش میکردم و به خدا التماس میکردم که منو یادش بیاد
ویو ا. ت
چشمام رو با حس نوازش باز کردم و با دیدن ته بهش زل زدم
تهیونگ پیشونیم رو عمیق بوسید و گف
حالت خوبه سرت دیگه درد نمیکنه؟
ا.ت: چرا بهم نگفتی؟
ته: چیرو نگفتم؟
ا. ت: اینکه دوست پسرمی؟ چراااا
ته: میترسیدم میترسیدم با این حرف تنهام بزاری فک کنی میخوام ازت سوء استفاده کنم
ا.ت: (اشک تو چشمام جمع شد)
ته: گریه نکنی ها اگه گریه کنی منم گریه میکنم( با بغض)
ا. ت: (دستام رو باز کردم و تو بغلم کشیدمش و عمیق عطر تنش رو بو کشیدم
ویو ا. ت
داشتم پنکیک درست میکردم که رفتم تو فکر اون خوابی که دیدم
اون مرد کی بود که هر شب میبینم،بهش یه دست بند یشمی داده بودم؟؟
با صدای ته به خودم اومدم
ویو ته
با احساس بوی سوختگی رفتم آشپز خونه و ا. ت رو دیدم که داشت فکر میکرد چند بار صداش کردم ولی جواب نداد اینار بلند صداش کردم که جستی گرفت و با تعجب بهم نگاه کرد
ا. ت: واس چی داد میزنی
ته: پنکیک هارو که سوزوندی به درک ولش کن،ولی به چی داری انقد فک میکنی؟؟؟(با داد)
ا. ت: به تو ربطی نداره،همه ی این اتفاقا همش تقصیر توعه(با گریه و داد)
ته: ا. ت آروم باش نمیخواستم داد بزنم
ا. ت: آروم باشم چه جوری آروم باشم وقتی حتی یادم نمیاد پدر و مادرم کیه هاااااا(گریه و داد و جیغ های فرا بنفش)ته: منه بدبخت چیکارت کردم؟(بادادو بغض)
ا. ت: من داشتم زندگیمو میکردم کی میفهمه حالمو الان این روزا قشنگ نیست
هیچکس بم هیچی نمیگه؟
ولم کن خستم!
دستشو اورد بالا ک دستبند یشمی تو دستشو دیدم دیگه همه چی یادم اومد
#فلش بک
دستاش تو دستم بود
داشتم تو بغلش گریه میکردم
دستاش رو گونم بود
یعنی این خودشه یا دارم اشتباه میکنم
تو چشام سیاهی رفت و افتادمویو ته
ا. ت بی هوش شد خیلی ترسیدم که دوباره از دستش بدم
براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و زنگ زدم دکتر که بعد از ۲۰ مین رسید و بعد از معاینه گفت
د.ک: به خاطر فشار عصبی که بهش وارد شده به احتمال زیاد شمارو یادش بیاد
ته:( بچم ذوق کرده) کی به هوش میاد
د.ک: یه ساعت دیگه
ته: خیلی ممنون
ویو ته
نشسته بودم کنار ا. ت و موهاش رو نوازش میکردم و به خدا التماس میکردم که منو یادش بیاد
ویو ا. ت
چشمام رو با حس نوازش باز کردم و با دیدن ته بهش زل زدم
تهیونگ پیشونیم رو عمیق بوسید و گف
حالت خوبه سرت دیگه درد نمیکنه؟
ا.ت: چرا بهم نگفتی؟
ته: چیرو نگفتم؟
ا. ت: اینکه دوست پسرمی؟ چراااا
ته: میترسیدم میترسیدم با این حرف تنهام بزاری فک کنی میخوام ازت سوء استفاده کنم
ا.ت: (اشک تو چشمام جمع شد)
ته: گریه نکنی ها اگه گریه کنی منم گریه میکنم( با بغض)
ا. ت: (دستام رو باز کردم و تو بغلم کشیدمش و عمیق عطر تنش رو بو کشیدم
۵۰.۰k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.