فیک تیره
فیک تیره
شروع
گفتم : آقا تروخدا بیخیال بشید من فقط همینو میگیرم فروشنده : ببینید خانم متحرم اینا واقعا تازه و عالین نخرید ضرر میکنید من : اقا من بچم تو خونه تنهاس باید سریع برم آقا : خب شما که بچتون کنارتونه من : ببخشید من باید تمام اطلاعات خانواده ام رو بگم؟؟اقا : بله بله ببخشید من : بفرمایید زود حساب کنید اقا : بله چشم . کارتو گرفت و حساب کرد . از مغازه بیرون اومدم و رفتم سمت خونه . به ابر های خاکستری و زیاد در هم نگا کردم . هوا خیلی سرد بود . در حال رفتم یکی بلند گفت ججئوووراااااااا .
چه اسم اشناییه . رفتم خونه و درو باز کردم . کش و قوصی به خودم دادم و رفتم تو اشپزخونه و وسایل خریدم رو گذاشتم رو میز تو اشپزخونه . پالتومو دراوردم و لباس بافتنی ابی رو هم دراوردم و انداختم رو مبل . کیفم رو مبل گذاشتم . خواستم شروع کنم پنکیک درست کردن که بله...یادم اومد زنگ نزدم به کوک . رفتم کیفمو گشتم ولی گوشیم نبود . بلند گفتم : خانم پارک لونِیراا گوشی منو زودد بیارر . صدای حرف زدنش اومد . رفتم بیرون که دیدم داره بلند میشه . سمتش رفتم رو زمین نشستم و بغلش کردم و گفتم : آهاانن گرفتمممم کوچولوو نمیخوای گوشیمو بدی . گوشیمو بزور ازش گرفتم . کوچولو برگشت سمتم و موهامو گرفت و میکشید که گوشیو بدم بهش . تقریبا بلند گفتم : آهاای اآیی موهامو نکش...توام مثل پدرت یک دنده ای نکشششش .
بچه یک ساله قشنگ موهامو میکنه/:
بلند شدم و بدون توجه به سر و صداهاش رفتم تو اتاق و اسباب بازیهاشو اوردم و دادم دستش . رفتم تو اشپزخونه که گوشیم زنگ خورد . جواب دادم : بله بفرمایید مرد : سلام من : آه...سلام جونگ کوک : خوبی؟؟زنگ نزدی نگرانت شدم من : اوفف اره مغازه داره نگه ام داشته بود جونگ کوک : چیکارت داشت مگه؟؟من : هیچی داشت بزور جنس های خرابشو بهم میفروخت...مردک عوضی صدامم نمیشنید انگار . بلند جونگ کوک خندید که گفتم : دردد بمیری تو جونگ کوک : باشه نمیخواد عصبانی بشی ...لونیرا چطوره؟؟من : هیچی خوبه.. . یکدفعه بچه جیغ کشید که چشمامو بستم و گفتم : میشنوی دیگه ...دارم جرر میخورم از دستش ..فقط بیا خودم اولین نفر تیکه تیکه ات میکنم جونگ کوک : واااای ارومم بابا اینقدر وحشی نباش جان من...بچه به خودت رفته من : باشه تو خوبی ..کی میای؟جونگ کوک : ساعت های نه اینا یک عمل دیگه ام پنج دقیقه دیگه دارم اونم انجام بدم میام من : آو باشه...موفق باشی جونگ کوک : مرسی بیبی من : ده هزار بهت گفتم نگو بیبی میزنم تیکه پارت میکنماا . دوباره صدای جیغ بچه اومد که گفتم : ببین حتی اینم راضیه . خندید و گفت : غلط کردم من میرم دیگه من : برو برو *_*
بلند شدم و پنکیک و درست کردم . در حال درست کردن فرنی هم واسه اون کوچولو هم بودم . پنکیکارو گذاشتم رو میز و فرنی که یکپ خنک شد برداشمتش ...
شروع
گفتم : آقا تروخدا بیخیال بشید من فقط همینو میگیرم فروشنده : ببینید خانم متحرم اینا واقعا تازه و عالین نخرید ضرر میکنید من : اقا من بچم تو خونه تنهاس باید سریع برم آقا : خب شما که بچتون کنارتونه من : ببخشید من باید تمام اطلاعات خانواده ام رو بگم؟؟اقا : بله بله ببخشید من : بفرمایید زود حساب کنید اقا : بله چشم . کارتو گرفت و حساب کرد . از مغازه بیرون اومدم و رفتم سمت خونه . به ابر های خاکستری و زیاد در هم نگا کردم . هوا خیلی سرد بود . در حال رفتم یکی بلند گفت ججئوووراااااااا .
چه اسم اشناییه . رفتم خونه و درو باز کردم . کش و قوصی به خودم دادم و رفتم تو اشپزخونه و وسایل خریدم رو گذاشتم رو میز تو اشپزخونه . پالتومو دراوردم و لباس بافتنی ابی رو هم دراوردم و انداختم رو مبل . کیفم رو مبل گذاشتم . خواستم شروع کنم پنکیک درست کردن که بله...یادم اومد زنگ نزدم به کوک . رفتم کیفمو گشتم ولی گوشیم نبود . بلند گفتم : خانم پارک لونِیراا گوشی منو زودد بیارر . صدای حرف زدنش اومد . رفتم بیرون که دیدم داره بلند میشه . سمتش رفتم رو زمین نشستم و بغلش کردم و گفتم : آهاانن گرفتمممم کوچولوو نمیخوای گوشیمو بدی . گوشیمو بزور ازش گرفتم . کوچولو برگشت سمتم و موهامو گرفت و میکشید که گوشیو بدم بهش . تقریبا بلند گفتم : آهاای اآیی موهامو نکش...توام مثل پدرت یک دنده ای نکشششش .
بچه یک ساله قشنگ موهامو میکنه/:
بلند شدم و بدون توجه به سر و صداهاش رفتم تو اتاق و اسباب بازیهاشو اوردم و دادم دستش . رفتم تو اشپزخونه که گوشیم زنگ خورد . جواب دادم : بله بفرمایید مرد : سلام من : آه...سلام جونگ کوک : خوبی؟؟زنگ نزدی نگرانت شدم من : اوفف اره مغازه داره نگه ام داشته بود جونگ کوک : چیکارت داشت مگه؟؟من : هیچی داشت بزور جنس های خرابشو بهم میفروخت...مردک عوضی صدامم نمیشنید انگار . بلند جونگ کوک خندید که گفتم : دردد بمیری تو جونگ کوک : باشه نمیخواد عصبانی بشی ...لونیرا چطوره؟؟من : هیچی خوبه.. . یکدفعه بچه جیغ کشید که چشمامو بستم و گفتم : میشنوی دیگه ...دارم جرر میخورم از دستش ..فقط بیا خودم اولین نفر تیکه تیکه ات میکنم جونگ کوک : واااای ارومم بابا اینقدر وحشی نباش جان من...بچه به خودت رفته من : باشه تو خوبی ..کی میای؟جونگ کوک : ساعت های نه اینا یک عمل دیگه ام پنج دقیقه دیگه دارم اونم انجام بدم میام من : آو باشه...موفق باشی جونگ کوک : مرسی بیبی من : ده هزار بهت گفتم نگو بیبی میزنم تیکه پارت میکنماا . دوباره صدای جیغ بچه اومد که گفتم : ببین حتی اینم راضیه . خندید و گفت : غلط کردم من میرم دیگه من : برو برو *_*
بلند شدم و پنکیک و درست کردم . در حال درست کردن فرنی هم واسه اون کوچولو هم بودم . پنکیکارو گذاشتم رو میز و فرنی که یکپ خنک شد برداشمتش ...
۷۲.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.