فیک :- فقط من، فقط تو
پارت _80
ات
اوه یادش نمیاد. ولی خب من ک از همه چیز با خبرم !
ات : ته نظرت چیه عطرم رو عوض کنم هوم ! و همراه با ابروی بالا بردش و شیطونی توی نگاهش
تهیونگ: ها نه خیر چرا باید عوض کنی ات باور کن این ی قلم راه نداره
ات نزدیکش شد و تقریبا گردنش رو ب ته نزدیک کردو گفت
ات : یعنی این بو بمونه؟
ته یونگ تو دلش،
: وای الان داره منو دیونه میکنه ؟
تهیونگ : الان. دقیقا چرا باید همچین حرفی بزنی ات !
ات : ها همینطوری
و رفت جلوی صورت تهیونگ
ات : خ خب میدونی
ته یونگ : چی رو
ات : انقد یعنی خیلی خوشگلی
ته یونگ : من ؟
ات : اهوم
ته یونگ بچه هنگیده بودو و همونطور نگاه ات میکرد
ات : ایگووو گشنم شد بریم پایین ؟
ته یونگ: مگه موقع شام شده ؟
ات : اره
ته یونگ : ام ما داخل اتاق بخوریم شاممون رو ات ؟
ات ک فهمید تهیونگ میخواد قضیه ظهر تکرار نشه
ات :آخه مامان گفته امشب درو هم باشیم
ته یونگ: خیلی خب بریم
و بعد اینکه سرو وضع شود رو درست کردن
ب پایین رفتن و تهیونگ تصمیم گرفت ک قضیه امروز رو فراموش کنه
و همه با لبخند و شادی مشغول خوردن شدن و ات سعی میکرد بیشتر ب تهیونگ توجه کنه
و بعد شام ب اتاقشون برگشتن و ات حوصله ش سر رفت و پس تصمیم گرفت ب تهیونگ بگه که فیلم بزاره
ات : تهیونگ فیلم ببینیم ؟
تهیونگ ب سمت تی وی تو اتاقشون رفت و گفت ک چ ژانری باشه ات هم گفت درام
و چراغ هارو خاموش کردن.و رو تخت هردو ب فیلم نگاه میکردن ات سرش رو گذاشته بود رو سینه ته و مشغول فیلم شدن اول های فیلم خوب بود و زوج فیلممون ب خوبی داشتن زنگی میکردن ک دختره پدرش مخالفت میکنه و اون دو تا از هم جدا میشن و آخرای فیلم میشه ک پسره مریضی میگیره و وقتی دختره پیداش میکنه پسره میمیره
ات از حجم غمیگینی داستان ب شوک رفته بود و بغض بدی گلوش رو گرفته بود ک فیلم تموم میشه و تهیونگ تی وی رو خاموش میکنه ات ب نقطه نا معلوم زل زده بود و ک تهیونگ میاد و دوباره بغلش میکنه ات ب صورت ته نگاه میکنه
ته یونگ
فکر کنم ات زیادی تو اوج فیلم رفته انگار ناراحته اوه چ فیلمی بود خدای خودمم دپرس شدم
تهیونگ : ات اون فقط ی فیلم بود
ک ات طاقت نیاورد و لباش کم کم افتاد و بلهههه زد زیر گریه
ات : وای دیدی مرد؟ تهیونگ یعنی دختره چیکار کرد هق هق و از شدت گریه نمیتونست حرف بزنه و حسابی دلش پر شده بود
تهیونگ هم بخاطر اینکه ات صحنه هارو هی توضیح میداد ب صورت ات نگاه کرد و اونم زد زیر گریه
ک پدر ات از کنار در اتاقشون داشت رد میشد ک صدای گریه شنید وتعجب کرد آخه هر دو با هم گریه کنن و داخل شد
و دید ک ات و ته یونگ همدیگر رو بغل کردن و دارن عر میزنن
پدر ات : بچه ها چی شده خاک ب سرم اتفاقی افتاده ؟
ته یونگ سرش رو بلند کرد و
ات : هق بابایییی
......
شرط پارت بعد: 77تا لایک و کامنت بدون تکرار
ات
اوه یادش نمیاد. ولی خب من ک از همه چیز با خبرم !
ات : ته نظرت چیه عطرم رو عوض کنم هوم ! و همراه با ابروی بالا بردش و شیطونی توی نگاهش
تهیونگ: ها نه خیر چرا باید عوض کنی ات باور کن این ی قلم راه نداره
ات نزدیکش شد و تقریبا گردنش رو ب ته نزدیک کردو گفت
ات : یعنی این بو بمونه؟
ته یونگ تو دلش،
: وای الان داره منو دیونه میکنه ؟
تهیونگ : الان. دقیقا چرا باید همچین حرفی بزنی ات !
ات : ها همینطوری
و رفت جلوی صورت تهیونگ
ات : خ خب میدونی
ته یونگ : چی رو
ات : انقد یعنی خیلی خوشگلی
ته یونگ : من ؟
ات : اهوم
ته یونگ بچه هنگیده بودو و همونطور نگاه ات میکرد
ات : ایگووو گشنم شد بریم پایین ؟
ته یونگ: مگه موقع شام شده ؟
ات : اره
ته یونگ : ام ما داخل اتاق بخوریم شاممون رو ات ؟
ات ک فهمید تهیونگ میخواد قضیه ظهر تکرار نشه
ات :آخه مامان گفته امشب درو هم باشیم
ته یونگ: خیلی خب بریم
و بعد اینکه سرو وضع شود رو درست کردن
ب پایین رفتن و تهیونگ تصمیم گرفت ک قضیه امروز رو فراموش کنه
و همه با لبخند و شادی مشغول خوردن شدن و ات سعی میکرد بیشتر ب تهیونگ توجه کنه
و بعد شام ب اتاقشون برگشتن و ات حوصله ش سر رفت و پس تصمیم گرفت ب تهیونگ بگه که فیلم بزاره
ات : تهیونگ فیلم ببینیم ؟
تهیونگ ب سمت تی وی تو اتاقشون رفت و گفت ک چ ژانری باشه ات هم گفت درام
و چراغ هارو خاموش کردن.و رو تخت هردو ب فیلم نگاه میکردن ات سرش رو گذاشته بود رو سینه ته و مشغول فیلم شدن اول های فیلم خوب بود و زوج فیلممون ب خوبی داشتن زنگی میکردن ک دختره پدرش مخالفت میکنه و اون دو تا از هم جدا میشن و آخرای فیلم میشه ک پسره مریضی میگیره و وقتی دختره پیداش میکنه پسره میمیره
ات از حجم غمیگینی داستان ب شوک رفته بود و بغض بدی گلوش رو گرفته بود ک فیلم تموم میشه و تهیونگ تی وی رو خاموش میکنه ات ب نقطه نا معلوم زل زده بود و ک تهیونگ میاد و دوباره بغلش میکنه ات ب صورت ته نگاه میکنه
ته یونگ
فکر کنم ات زیادی تو اوج فیلم رفته انگار ناراحته اوه چ فیلمی بود خدای خودمم دپرس شدم
تهیونگ : ات اون فقط ی فیلم بود
ک ات طاقت نیاورد و لباش کم کم افتاد و بلهههه زد زیر گریه
ات : وای دیدی مرد؟ تهیونگ یعنی دختره چیکار کرد هق هق و از شدت گریه نمیتونست حرف بزنه و حسابی دلش پر شده بود
تهیونگ هم بخاطر اینکه ات صحنه هارو هی توضیح میداد ب صورت ات نگاه کرد و اونم زد زیر گریه
ک پدر ات از کنار در اتاقشون داشت رد میشد ک صدای گریه شنید وتعجب کرد آخه هر دو با هم گریه کنن و داخل شد
و دید ک ات و ته یونگ همدیگر رو بغل کردن و دارن عر میزنن
پدر ات : بچه ها چی شده خاک ب سرم اتفاقی افتاده ؟
ته یونگ سرش رو بلند کرد و
ات : هق بابایییی
......
شرط پارت بعد: 77تا لایک و کامنت بدون تکرار
۱۱۴.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.