🪩عشقـ ِرومخـp⁶
P6:چه وون ویو: ¶به هرحال... الان دیگه منم هستم سه تایی یه درسی بهشون میدیم که نفهمن از کجا خوردن. مینا یه قلوپ بعد از گفتن این از میلک شیکش میخوره. گارام نشسته بود و قشنگ میشد فهمید که داره از عصبانیت اتیش میگیره چون صورتش کاملا قرمز شده! تو سکوت کامل بودیم که سوآ با قیافه متعجب و استرسی به سمتمون اومد و صندلی میز بقلی رو برداشت و اومد کنار ما نشست ∆هی هی هیییی چه خبر شده بچه ها میگن دوباره با جیمین و جونگ کوک دعواتون شده. -داشت میشد. تا اومدم جوابشو بگم دبیر جئون اومدو پسر و برادرزاده شو به دفترش احضار کرد. سوآ هین بلندی کشید و با صورت نگران تر گفت∆وایییی شوخی میکنیییییی!!!!! یه دستشویی رفتم نگا چه چیزایی که نشددددد!!! ¶اهم! نمیخواین معرفی کنین چه وون جان؟ و یه لبخند زایه و به منو گارام نگاه کرد. سوآ هم با قیافه ی خیلی فضول و کنجکاو داشت به ما و مینا نگاه میکرد +عاو..ایشون مینا دوست بچگی منو چه وون هست*رو به سوآ گفت و بعد رو کرد به مینا و گفت* ایشون هم سوآ یه جورایی اولین دوست ما تو دانشگاه هست:) ∆اووووووو از دیدنت خوشحالم^^از الان به بعد توهم دوست منی^^🫀 ¶منم از دیدنت خوشحالم عزیزم🥺😀🫀
$همون لحظه، جونگ کوک ویو: اصلا دلم نمیخواد برم و دوباره روزمو با حرفای مسخره ی بابام خراب کنم ولی اگه الان نرم زندگیم و خراب میکنه... *چند مین بعد،همچنان جونگ کوک ویو* رسیدم دم در. قیافه ی کاملا بی احساس و کلافه به خودم گرفتم و به جیمین نگاه کردم. اونم دست کمی ازم نداشت.. اونم اندازه ی من کلافه بود و گوشاش کاملا از عصبانیت سرخ شده بودن. نفس، عمیقی کشیدم و در زدم. ؛ بیاین تو )رفتیم تو و رو دوتا صندلی روبه روی میز بابام نشستیم. اونم پشت میزش بود. ×خب، چی کارمون داری. $دبیر جئون کمی مکث میکنه و با صدای نسبتا بلند و درحالی که به روبه روش یعنی چشمای جونگ کوک و جیمین خیره شده میگه ؛ شما دوتا خجالت نمیکشید؟! بعد از دوماه پاشدید اومدین دانشگاه بعد هنوز 24 ساعت از اومدنتون نگذشته دارین قشقرق به پا میکنین؟!!! میدونید چقد خودمو جلو مدیر کوچیک کردم که شما دوتا هنوزم اینجا دارید چپ و راست هرکاری که دلتون میخواد میکنید!!
$همون لحظه، جونگ کوک ویو: اصلا دلم نمیخواد برم و دوباره روزمو با حرفای مسخره ی بابام خراب کنم ولی اگه الان نرم زندگیم و خراب میکنه... *چند مین بعد،همچنان جونگ کوک ویو* رسیدم دم در. قیافه ی کاملا بی احساس و کلافه به خودم گرفتم و به جیمین نگاه کردم. اونم دست کمی ازم نداشت.. اونم اندازه ی من کلافه بود و گوشاش کاملا از عصبانیت سرخ شده بودن. نفس، عمیقی کشیدم و در زدم. ؛ بیاین تو )رفتیم تو و رو دوتا صندلی روبه روی میز بابام نشستیم. اونم پشت میزش بود. ×خب، چی کارمون داری. $دبیر جئون کمی مکث میکنه و با صدای نسبتا بلند و درحالی که به روبه روش یعنی چشمای جونگ کوک و جیمین خیره شده میگه ؛ شما دوتا خجالت نمیکشید؟! بعد از دوماه پاشدید اومدین دانشگاه بعد هنوز 24 ساعت از اومدنتون نگذشته دارین قشقرق به پا میکنین؟!!! میدونید چقد خودمو جلو مدیر کوچیک کردم که شما دوتا هنوزم اینجا دارید چپ و راست هرکاری که دلتون میخواد میکنید!!
۱.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.