true love part 40
_ااممم یونا من دارم میرم پیش لیسو
+ چی؟ لیسو؟ اون دختره روانی؟
_ نگران نباش . به من اعتماد داری که؟!
+ به تو اره ولی به اون ن . به هر حال مرسی گفتی. مراقب خودت باش :)
تهیونگ
از اینکه انقدر بهم اعتماد داشتیم خوشحال بودم. بغلش کردم و سوار ماشین شدم و به کافه رسیدم.لیسو اونجا نشسته بود.دستی تکون داد و رفتم پیشش نشستم.
_ عاااا سلام لیسو خوبی؟ اتفاقی افتاده بود؟
¥ سلام اوپا نه فقط میخواستپ ببینمت و چیزی بهت بگم. خب چی سفارش میدی؟
_ ام من چیزی نمیخورم میخوام برم با یونا شام بیرون.
¥ تهیونگ گفتم بیای اینجا تا بهت بگم. ببین صد در صد میدونی که من تورو دوست دارم درسته؟ اونشب توی کلوب داشتی ازم خواستگاری میکردی.اونشب جیمین بهم گفته بود و منم به پدرم گفتم.ولی بعدشم که رفتی با یونا بهش دروغ گفتم ما باهمیم.اگه اونروز یونا نبود تو مطمئنا با من بودی. تازه من به همه دوستام و پدرم هم گفتم. پدرم گفته بخاطر جشن سال نو میخواد نامزدیمون رو بگه
_ چی اما...
¥ ساکت . میدونم همسرت یوناست و وقتی به پدرم گفتم گفت که میتونه یونا رو طلاق بده. یا دیگه باهاش نباشه. تهیونگ پدرم برای منو تو رویاهای بسیاری داره! ببین اگه خانوادت یا یونا متوجه این موضوع بشن و یا قبول نکنی میدونی ک پدرم قدرت اینو داره که با چند تا شایعه ابرو خودش و خانوادش رو ببره . پس احمق نباش و قبول کن....
_ لیسو میفهمی چی میگی؟ تو چطور به پدرت اینا رو گفتی؟ هاااا ؟ ( داد) چطور وقتی دوست ندارم با پدرت مراسم نامزدی میچینین؟!!! اصن اینا به کنار چجوری مبخوای پدرم رو راضی کنی؟!
¥ فقط کافیه بگی من یونا رو دوست ندارم و یا تهمت بزنی ک با یکی دیگست تا پدرت با نامزدیمون موافقت کنه .
_ لیسووووو چرا باهام اینکارو میکن؟
¥ چون دوست دارممممم( داد)
_ اما اگه کسیو دوست داشته باشی شادیش برات کافیه تو...عشقت به من یه حس پوچه.
و بعد با عصبانیت از اونجا رفتم بیرون.
+ چی؟ لیسو؟ اون دختره روانی؟
_ نگران نباش . به من اعتماد داری که؟!
+ به تو اره ولی به اون ن . به هر حال مرسی گفتی. مراقب خودت باش :)
تهیونگ
از اینکه انقدر بهم اعتماد داشتیم خوشحال بودم. بغلش کردم و سوار ماشین شدم و به کافه رسیدم.لیسو اونجا نشسته بود.دستی تکون داد و رفتم پیشش نشستم.
_ عاااا سلام لیسو خوبی؟ اتفاقی افتاده بود؟
¥ سلام اوپا نه فقط میخواستپ ببینمت و چیزی بهت بگم. خب چی سفارش میدی؟
_ ام من چیزی نمیخورم میخوام برم با یونا شام بیرون.
¥ تهیونگ گفتم بیای اینجا تا بهت بگم. ببین صد در صد میدونی که من تورو دوست دارم درسته؟ اونشب توی کلوب داشتی ازم خواستگاری میکردی.اونشب جیمین بهم گفته بود و منم به پدرم گفتم.ولی بعدشم که رفتی با یونا بهش دروغ گفتم ما باهمیم.اگه اونروز یونا نبود تو مطمئنا با من بودی. تازه من به همه دوستام و پدرم هم گفتم. پدرم گفته بخاطر جشن سال نو میخواد نامزدیمون رو بگه
_ چی اما...
¥ ساکت . میدونم همسرت یوناست و وقتی به پدرم گفتم گفت که میتونه یونا رو طلاق بده. یا دیگه باهاش نباشه. تهیونگ پدرم برای منو تو رویاهای بسیاری داره! ببین اگه خانوادت یا یونا متوجه این موضوع بشن و یا قبول نکنی میدونی ک پدرم قدرت اینو داره که با چند تا شایعه ابرو خودش و خانوادش رو ببره . پس احمق نباش و قبول کن....
_ لیسو میفهمی چی میگی؟ تو چطور به پدرت اینا رو گفتی؟ هاااا ؟ ( داد) چطور وقتی دوست ندارم با پدرت مراسم نامزدی میچینین؟!!! اصن اینا به کنار چجوری مبخوای پدرم رو راضی کنی؟!
¥ فقط کافیه بگی من یونا رو دوست ندارم و یا تهمت بزنی ک با یکی دیگست تا پدرت با نامزدیمون موافقت کنه .
_ لیسووووو چرا باهام اینکارو میکن؟
¥ چون دوست دارممممم( داد)
_ اما اگه کسیو دوست داشته باشی شادیش برات کافیه تو...عشقت به من یه حس پوچه.
و بعد با عصبانیت از اونجا رفتم بیرون.
۴۳.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.