Part³
Part³
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
_ دختری نیست که مقابل من پاهاش سست نشه. هر دختری تلاش میکنه من و تحت تاثیر خودش قرار بده تا ذره ای از توجه منو داشته باشه اونوقت تو داری ناز میکنی؟
چشام و تو حدقه پشت بهش چرخوندم و طوری که انعکاسش رو از شیشه دید از چهار پایه پیاده شدم و برای پاک کردن قسمت های بالای شیشه های دیگه جلوترش بردم
+ من هر دختری نیستم تهیونگ
پوزخندی زد و نزدیکم اومد و قبل از اینکه بالای چهارپایه برم دستم و گرفت و محکم به ستون چسبوندم و من و با فاصله کمی با خودش بین ستون و جثه ورزیده اش گیر انداخت
+ چیکار داری میکنی دیونه.. ولم کن
_ اگه کاری کنم عاشقم بشی چی؟ اونقت قبول میکنی من از تو بهترم و توانایی انجام هر کاری رو دارم؟
خنده بلندی کردم
+ من حتی اگه بمیرم هم عاشق تو نمیشم تازشم هیچ وقت اعتراف نمیکنم تو از من بهتری حتی به دروغ
_ اگر انقدر به خودت مطمئنی چرا شرط نبندیم
+ تو قاطی کردی.. مخت تاب برداشته
_ یالا تو که نمیترسی بازنده شرط بشی
با تمسخر پوزخندی زدم که به خودش چسبوندم و صورتش و نزدیکتر اورد و با صدای آرومی لب زد
_ یا اینکه از همین اول قلبت رو بهم باختی
خودشیفتگی ای که بهم تداعی میکرد خونم و به جوش میآورد و حرصیم میکرد. پاش رو محکم لگد کردم که با درهم شدن صورتش از درد کنار کشید
_ پام و نابود کردی
+ باهات شرط میبندم اما برای شرط بستن شرط های خودمو دارم
لبخندی زد
_ چه شرط هایی
با حرف هام تکون دادم و شرط و شروطی رو گذاشتم
+ اول اینکه نباید تقلب کنی؛ یعنی کارات باید بدون دوز و کلک باشه
_ مطمئن باش..و دوم؟
+ دوم اینکه باید بدون لمس و دست زدن بهم عاشقم کنی..
تو گلو خندید و بعد از مکث کوتاهی گفت
_ قبوله
با صدای بلند و عصبی گفتم
+ تهیونگا! اگه هر کدوم از شروطم و زیر پا بزاری و بشکنیشون من میبرم و معامله شکراب میشه.. فهمیدی چی گفتم؟
_ البته! ولی تهش تو هم عاشقم میشی
+ دنیا رو غلتک تو نمیچرخه مستر کیم
_ فعلا همه چیز همونطوریه که دلم میخواد
+ ببینیم و تعریف کنیم
سرش رو کوتاه تکون داد و موقع رفتن گفت
_ راستی مدیرتون گفت بری پیشش فک کنم میخواد بهت بگه سریع خرت و پرتات رو جمع کنی چون فردا می یایم دنبالت... خداحافظ آبجی جون!
زورکی لبخندی زدم و با حرص بعد رفتنش به سطل آب لگد زدم که آب داخلش روی زمین ریخت
حس میکردم اون پسره خودشیفته پیروز نبرد شده و من بازنده ولی من هنوز بازیم رو شروع نکرده بودم!
سرو وضعمو سامان دادم و روانه اتاق هجو شدم با آراستگی در زدم و موادب منتظر اجازه ورودشون شدم
: بیا تو
با سری پایین وارد اتاق شدم و خانم هجو دست از پاک کردن عدسی های عینکشون کشیدن و اشاره کردن بنشینم
..............
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
_ دختری نیست که مقابل من پاهاش سست نشه. هر دختری تلاش میکنه من و تحت تاثیر خودش قرار بده تا ذره ای از توجه منو داشته باشه اونوقت تو داری ناز میکنی؟
چشام و تو حدقه پشت بهش چرخوندم و طوری که انعکاسش رو از شیشه دید از چهار پایه پیاده شدم و برای پاک کردن قسمت های بالای شیشه های دیگه جلوترش بردم
+ من هر دختری نیستم تهیونگ
پوزخندی زد و نزدیکم اومد و قبل از اینکه بالای چهارپایه برم دستم و گرفت و محکم به ستون چسبوندم و من و با فاصله کمی با خودش بین ستون و جثه ورزیده اش گیر انداخت
+ چیکار داری میکنی دیونه.. ولم کن
_ اگه کاری کنم عاشقم بشی چی؟ اونقت قبول میکنی من از تو بهترم و توانایی انجام هر کاری رو دارم؟
خنده بلندی کردم
+ من حتی اگه بمیرم هم عاشق تو نمیشم تازشم هیچ وقت اعتراف نمیکنم تو از من بهتری حتی به دروغ
_ اگر انقدر به خودت مطمئنی چرا شرط نبندیم
+ تو قاطی کردی.. مخت تاب برداشته
_ یالا تو که نمیترسی بازنده شرط بشی
با تمسخر پوزخندی زدم که به خودش چسبوندم و صورتش و نزدیکتر اورد و با صدای آرومی لب زد
_ یا اینکه از همین اول قلبت رو بهم باختی
خودشیفتگی ای که بهم تداعی میکرد خونم و به جوش میآورد و حرصیم میکرد. پاش رو محکم لگد کردم که با درهم شدن صورتش از درد کنار کشید
_ پام و نابود کردی
+ باهات شرط میبندم اما برای شرط بستن شرط های خودمو دارم
لبخندی زد
_ چه شرط هایی
با حرف هام تکون دادم و شرط و شروطی رو گذاشتم
+ اول اینکه نباید تقلب کنی؛ یعنی کارات باید بدون دوز و کلک باشه
_ مطمئن باش..و دوم؟
+ دوم اینکه باید بدون لمس و دست زدن بهم عاشقم کنی..
تو گلو خندید و بعد از مکث کوتاهی گفت
_ قبوله
با صدای بلند و عصبی گفتم
+ تهیونگا! اگه هر کدوم از شروطم و زیر پا بزاری و بشکنیشون من میبرم و معامله شکراب میشه.. فهمیدی چی گفتم؟
_ البته! ولی تهش تو هم عاشقم میشی
+ دنیا رو غلتک تو نمیچرخه مستر کیم
_ فعلا همه چیز همونطوریه که دلم میخواد
+ ببینیم و تعریف کنیم
سرش رو کوتاه تکون داد و موقع رفتن گفت
_ راستی مدیرتون گفت بری پیشش فک کنم میخواد بهت بگه سریع خرت و پرتات رو جمع کنی چون فردا می یایم دنبالت... خداحافظ آبجی جون!
زورکی لبخندی زدم و با حرص بعد رفتنش به سطل آب لگد زدم که آب داخلش روی زمین ریخت
حس میکردم اون پسره خودشیفته پیروز نبرد شده و من بازنده ولی من هنوز بازیم رو شروع نکرده بودم!
سرو وضعمو سامان دادم و روانه اتاق هجو شدم با آراستگی در زدم و موادب منتظر اجازه ورودشون شدم
: بیا تو
با سری پایین وارد اتاق شدم و خانم هجو دست از پاک کردن عدسی های عینکشون کشیدن و اشاره کردن بنشینم
..............
۴.۵k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.