و این هم آخرین شعری که می گویم برای تو
و این هم آخرین شعری که می گویم برای تو
تو ای زیبای صحراها که در این شعر پنهانی
ببین من نیستم مثل تو ، رسم میهمانی را
بیاموز از منِ تنهایِ در اوج پریشانی
دلم را آشیان کردم که تا یک دم بیاسایی
نباشد خانه در آتش کشاندن رسم مهمانی
ولی آتش زدی این لانه ی عشق کبوتر را
و او فهمید باید رفت از دریای طوفانی
و اکنون این منم تنها میان کوهی از افسوس
و میدانم ندارد هیچ سودی این پشیمانی
ولی تو با غم من شاد میخندی و میدانم
که حال و روزِ این تنهای بی کس را نمیدانی
هنوزم کودکی هستی که میخندی به پای عشق
تو حتی شاد می گریی و با اندوه رقصانی
خدا میداند و از چشم زیبای تو هم پیداست
که تو در عشق حتی تا شبی دیگر نمی مانی
که من از لابه لای شاخه های خاطره دیدم
نگاهت بوسه میزد بر نگاهی از هوسرانی
تو را نفرین نخواهم کرد هرگز دختر زیبا
که میدانم تو حتی معنیِ دل را نمی دانی
برو ای دختر زیبای صحرا ، زندگانی خوش
اگر چه مانده تنها بی حضورت ، مرد بارانی
تو ای زیبای صحراها که در این شعر پنهانی
ببین من نیستم مثل تو ، رسم میهمانی را
بیاموز از منِ تنهایِ در اوج پریشانی
دلم را آشیان کردم که تا یک دم بیاسایی
نباشد خانه در آتش کشاندن رسم مهمانی
ولی آتش زدی این لانه ی عشق کبوتر را
و او فهمید باید رفت از دریای طوفانی
و اکنون این منم تنها میان کوهی از افسوس
و میدانم ندارد هیچ سودی این پشیمانی
ولی تو با غم من شاد میخندی و میدانم
که حال و روزِ این تنهای بی کس را نمیدانی
هنوزم کودکی هستی که میخندی به پای عشق
تو حتی شاد می گریی و با اندوه رقصانی
خدا میداند و از چشم زیبای تو هم پیداست
که تو در عشق حتی تا شبی دیگر نمی مانی
که من از لابه لای شاخه های خاطره دیدم
نگاهت بوسه میزد بر نگاهی از هوسرانی
تو را نفرین نخواهم کرد هرگز دختر زیبا
که میدانم تو حتی معنیِ دل را نمی دانی
برو ای دختر زیبای صحرا ، زندگانی خوش
اگر چه مانده تنها بی حضورت ، مرد بارانی
۴.۰k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.