پارت 7
پارت 7
ذهنم رفت به چند سال قبل... به همون شبی که فهمیدم باید بدون نوازش های مامانم بخوابم... ولی مگه میتونستم؟ تو جام هی غلت میخوردم...دیگه ساعت 3 صبح شد.. بلند شدم تا برم پیش بابا، اروم درو اتاقش رو باز کردم... دستاشو گذاشته بود روی میز و سرشو هم روی دستاش... صدای درو که شنید سرشو بلند کرد و منو دید.. چشماش کاسه ی خون بود... ترسیده بودم، ولی پناهی برای یه پسر بچه ی 12 که مادرش مرده،فقط پدرشه... من چیز زیادی از بابام تو اون لحظه نمیخواستم، یه اغوش در سکوت.. همین.. ولی یادمه بابام با شدت بلند شد و جلوم وایساد:بیا تو اتاق... لحنش وحشتناک، ترسناک بود...ناخوداگاه وارد اتاق شدم... به خودم اومدم و دیدم بابا در اتاق رو قفل کرد.... منو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار.. جوری کمرم محکم خورد به دیوار که تا چند روز نمیتونستم کمرمو صاف یا کج کنم... ولی به اون ضربه کفایت نکرد.. کمربندشو دراورد و جوری با عصبانیت بهم شلاق میزد که فکر کنم اگه خدمتکار نرسیده بود مرده بودم...
ذهنم رفت به چند سال قبل... به همون شبی که فهمیدم باید بدون نوازش های مامانم بخوابم... ولی مگه میتونستم؟ تو جام هی غلت میخوردم...دیگه ساعت 3 صبح شد.. بلند شدم تا برم پیش بابا، اروم درو اتاقش رو باز کردم... دستاشو گذاشته بود روی میز و سرشو هم روی دستاش... صدای درو که شنید سرشو بلند کرد و منو دید.. چشماش کاسه ی خون بود... ترسیده بودم، ولی پناهی برای یه پسر بچه ی 12 که مادرش مرده،فقط پدرشه... من چیز زیادی از بابام تو اون لحظه نمیخواستم، یه اغوش در سکوت.. همین.. ولی یادمه بابام با شدت بلند شد و جلوم وایساد:بیا تو اتاق... لحنش وحشتناک، ترسناک بود...ناخوداگاه وارد اتاق شدم... به خودم اومدم و دیدم بابا در اتاق رو قفل کرد.... منو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار.. جوری کمرم محکم خورد به دیوار که تا چند روز نمیتونستم کمرمو صاف یا کج کنم... ولی به اون ضربه کفایت نکرد.. کمربندشو دراورد و جوری با عصبانیت بهم شلاق میزد که فکر کنم اگه خدمتکار نرسیده بود مرده بودم...
۱.۹k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.