فیک جنون فصل ۲
پارت ۱۱☆☆☆☆
《توی راه》
!هی رزا من متاسفم
+دهنتو ببند
!من نمیخواستم که تورو ناراحتکنم
+گفتم خفه شو
!نمیدونستم که ممکنه با هم دوست باشیم
+لعنتی من بهت اعتماد کردم و تو چیکار کردی؟آره تو چشام نگاه کردی و چیزی نگفتی
!من متاسفم
+فقط...دیگه هیچی نگو
جیهوپ نفس عمیقی کشید انگار میخواست باز چیزی بگه ولی چشاش رو به پایین دوخت و بغض توی گلوش جمع شد
چشام رو از روی جیهوپ که توی آینه ماشین میدیدمش برداشتم و به جین نگاه کردم
قیافش نا معلوم بود سرش رو به پشت صندلی تکیه داد و چشماش رو با خستگی بست و آب دهنش رو قوت داد که باعث شد سیب گلوش بالا و پایین بشه
نفسی کشیدم و دوباره به لوکیشن نگاه کردم
گوشیم خاموش شده بود دوباره روشنش کردم و به جاده نگاه کردم
هوا خیلی تاریک بود و خیابون زیادی خلوت بود
از اینکه اونطور به یونگی پریده بودمحس خوبی نداشتم الان توی این بازه زمانی تایم خوبی بود که یکم با خودم گپ بزنم و به کار هام توی ای چند روز فکر کنم
بعد کمی فکر به خودم لعنت فرستادم
من تو این چند روز فقط گند بالا آوردم
از همون اول که به حرف نامجونی که سال ها مثل پدرم هر روز پرورشم داده بود اعتماد نکردم و با تهیونگ عوضی اخت گرفتم بعد ام که به جیهوپ اعتماد کردم و اونجوری حرف زدن با یونگیی که سال هاست بیشترین سعی رو برای یک لبخند من کرده
و در آخر هم بمب رو با دستای خودم به کسی دادم که معلوم نیست به کی میدتش اون طرف کی هست و قراره کدوم شهرو با این بمب زیر خاک ببره
حالا جون خیلی از آدما به خاطر من در خطره
دارم چیکار میکنم چرا نمیتونم مثل قبل بدون احساسات جلو برم
اگه این احساسات لعنتی نبودن الان همچی درست بود
با به صدا در اومدن اپلیکیشن گوشیم از عمق افکارم بیرون اومدم
_ شما به مقصد رسیدید
ماشین رو با یک فرمون پارک کردم و به کوچه ای که داخلش بودیم نگاه کردم
کوچه ای تاریک و بزرگ که با چراغ هایی با نور نارنجی کمی روشن شده بود
ساختمون هایی بلند که برای نگاه کردن به انتهاشون باید سرت رو بالا بگیری
کاغذی که تو جیبم بود رو در آوردم
روش نوشته بود ساختمون طوسی
تنها ساختمون طوسی اون کوچه همونی بود که روبروش پارک کرده بودم
سرم رو به فرمون تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم
+بریم؟
جین سرش رو بلند کرد و لای موهاش دست کشید
؛خیل خوب
از ماشین پیاده شدم و اسلحه رو تو دستم جا به جا کردم
توی قفل در شلیک کردم و بازش کردم
با هیاهو از پله ها بالا رفتم و با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد
《توی راه》
!هی رزا من متاسفم
+دهنتو ببند
!من نمیخواستم که تورو ناراحتکنم
+گفتم خفه شو
!نمیدونستم که ممکنه با هم دوست باشیم
+لعنتی من بهت اعتماد کردم و تو چیکار کردی؟آره تو چشام نگاه کردی و چیزی نگفتی
!من متاسفم
+فقط...دیگه هیچی نگو
جیهوپ نفس عمیقی کشید انگار میخواست باز چیزی بگه ولی چشاش رو به پایین دوخت و بغض توی گلوش جمع شد
چشام رو از روی جیهوپ که توی آینه ماشین میدیدمش برداشتم و به جین نگاه کردم
قیافش نا معلوم بود سرش رو به پشت صندلی تکیه داد و چشماش رو با خستگی بست و آب دهنش رو قوت داد که باعث شد سیب گلوش بالا و پایین بشه
نفسی کشیدم و دوباره به لوکیشن نگاه کردم
گوشیم خاموش شده بود دوباره روشنش کردم و به جاده نگاه کردم
هوا خیلی تاریک بود و خیابون زیادی خلوت بود
از اینکه اونطور به یونگی پریده بودمحس خوبی نداشتم الان توی این بازه زمانی تایم خوبی بود که یکم با خودم گپ بزنم و به کار هام توی ای چند روز فکر کنم
بعد کمی فکر به خودم لعنت فرستادم
من تو این چند روز فقط گند بالا آوردم
از همون اول که به حرف نامجونی که سال ها مثل پدرم هر روز پرورشم داده بود اعتماد نکردم و با تهیونگ عوضی اخت گرفتم بعد ام که به جیهوپ اعتماد کردم و اونجوری حرف زدن با یونگیی که سال هاست بیشترین سعی رو برای یک لبخند من کرده
و در آخر هم بمب رو با دستای خودم به کسی دادم که معلوم نیست به کی میدتش اون طرف کی هست و قراره کدوم شهرو با این بمب زیر خاک ببره
حالا جون خیلی از آدما به خاطر من در خطره
دارم چیکار میکنم چرا نمیتونم مثل قبل بدون احساسات جلو برم
اگه این احساسات لعنتی نبودن الان همچی درست بود
با به صدا در اومدن اپلیکیشن گوشیم از عمق افکارم بیرون اومدم
_ شما به مقصد رسیدید
ماشین رو با یک فرمون پارک کردم و به کوچه ای که داخلش بودیم نگاه کردم
کوچه ای تاریک و بزرگ که با چراغ هایی با نور نارنجی کمی روشن شده بود
ساختمون هایی بلند که برای نگاه کردن به انتهاشون باید سرت رو بالا بگیری
کاغذی که تو جیبم بود رو در آوردم
روش نوشته بود ساختمون طوسی
تنها ساختمون طوسی اون کوچه همونی بود که روبروش پارک کرده بودم
سرم رو به فرمون تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم
+بریم؟
جین سرش رو بلند کرد و لای موهاش دست کشید
؛خیل خوب
از ماشین پیاده شدم و اسلحه رو تو دستم جا به جا کردم
توی قفل در شلیک کردم و بازش کردم
با هیاهو از پله ها بالا رفتم و با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد
۱۲.۰k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.