پارت ۲۰
#پارت_۲۰
منم سریع سرم رو انداختم پایین...
صدای پوزخند زدنشو شنیدم...ایش...فک نکنه خاطر خواشم..
وقتی کارش تموم شد....یه تشکر زیر لبی ازش کردم..
خب دیگه وقت رفتن بود
مانتوم رو پوشیدم و عزم رفتن کردم...که باز جلو راهمو گرفت.
-کجا؟
-دههههه.....میرم به بدبختیام برسم..اجازه هست..؟!
-نه خیر
زیر لب یه پرو نسارش کردم..
-به شما چه..هاا
-چرا نزاشتی دیروز حرفم رو کامل بزنم..
-چون خودم ته تهش رو میدونم...نیازی به گفتن نیست
-خب
-خب که خب...حالا بزار برم
-نچ...باید اول بزاری حرفم رو تا اخر بزنم
-گفتم نیازی به گفتن نیست..
-ولی بهتره بدونی طرز تفکرت کاملا اشتباهه پس حرف اضافه نزن..
اومد نزدیکم..
-حالا هم برو بشین
-هووووففف....اگر گوش بدم میزارید برم..
-اهوم
رفتم روی تخت نشستم..اونم روی مبل کنار تخت نشست.
-دیروز قبل از اون قضاوت مسخرت...میخواستم بگم که..من میتونم هم پول عمل بابات...هم پول بیمارستان رو بدم...و البته باید بدونی میدونم خونتون هم فروختی..به این فکر کردی که قراره کجا بمونید..؟؟ من میتونم پول یه خونه دیگه هم بدم....و....امم
با تعجب نگاهش می کردم...اینارو از کجا میدونه
-پول طلبکارای بابات
-اینارو از کجا میدونید؟؟
-تو به این کاری نداشته باش..بگو قبول میکنی بدم یا نه؟!
-در ازای؟
-در ازای اینکه خدمتکارم بشی..تا موقعی که بتونی کل پولی که ازم قرض گرفتی رو بدی..هووم..نظرت چیه..؟نترس کاری بهت ندارم...ولی تا اون موقع هم باید قوانی..
نزاشتم ادامه بده و سریع بلند شدم..
-عمرا به این فکر نکن.... من قبول نمیکنم..
و سریع زدم بیرون...اوووف خونه روو...جووون....
ای داد انالی زود باش باید در بری...بدو خودم رو رسوندم تو حیاطش...که.. #حقیقت_رویایی🌙
لایک و نظر فراموش نشه⚡ 🌝
منم سریع سرم رو انداختم پایین...
صدای پوزخند زدنشو شنیدم...ایش...فک نکنه خاطر خواشم..
وقتی کارش تموم شد....یه تشکر زیر لبی ازش کردم..
خب دیگه وقت رفتن بود
مانتوم رو پوشیدم و عزم رفتن کردم...که باز جلو راهمو گرفت.
-کجا؟
-دههههه.....میرم به بدبختیام برسم..اجازه هست..؟!
-نه خیر
زیر لب یه پرو نسارش کردم..
-به شما چه..هاا
-چرا نزاشتی دیروز حرفم رو کامل بزنم..
-چون خودم ته تهش رو میدونم...نیازی به گفتن نیست
-خب
-خب که خب...حالا بزار برم
-نچ...باید اول بزاری حرفم رو تا اخر بزنم
-گفتم نیازی به گفتن نیست..
-ولی بهتره بدونی طرز تفکرت کاملا اشتباهه پس حرف اضافه نزن..
اومد نزدیکم..
-حالا هم برو بشین
-هووووففف....اگر گوش بدم میزارید برم..
-اهوم
رفتم روی تخت نشستم..اونم روی مبل کنار تخت نشست.
-دیروز قبل از اون قضاوت مسخرت...میخواستم بگم که..من میتونم هم پول عمل بابات...هم پول بیمارستان رو بدم...و البته باید بدونی میدونم خونتون هم فروختی..به این فکر کردی که قراره کجا بمونید..؟؟ من میتونم پول یه خونه دیگه هم بدم....و....امم
با تعجب نگاهش می کردم...اینارو از کجا میدونه
-پول طلبکارای بابات
-اینارو از کجا میدونید؟؟
-تو به این کاری نداشته باش..بگو قبول میکنی بدم یا نه؟!
-در ازای؟
-در ازای اینکه خدمتکارم بشی..تا موقعی که بتونی کل پولی که ازم قرض گرفتی رو بدی..هووم..نظرت چیه..؟نترس کاری بهت ندارم...ولی تا اون موقع هم باید قوانی..
نزاشتم ادامه بده و سریع بلند شدم..
-عمرا به این فکر نکن.... من قبول نمیکنم..
و سریع زدم بیرون...اوووف خونه روو...جووون....
ای داد انالی زود باش باید در بری...بدو خودم رو رسوندم تو حیاطش...که.. #حقیقت_رویایی🌙
لایک و نظر فراموش نشه⚡ 🌝
۳۳.۷k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.