فیک کوک ( سرنوشت من)پارت ۴۴
از زبان ا/ت
ساعت ۴ بود حوصله رانندگی نداشتم پس با تاکسی رفتم خونه آنا..در زدم بعده چند دقیقه خانم بالاخره باز کرد حوله پوشیده بود گفت : وای ببخشید حموم بودم
رفتم داخل و گفتم : خب چیکارم داشتی باید برم خونه برای مراسم آماده بشم
نگاه شیطونی به سر تا پام کرد و گفت : تو جایی نمیری همینجا آماده میشی.
چشمام رو باز کردم و گفتم : وا یعنی چی من که لباسام و وسایلام اینجا نیست که
گفت : من فکره همه چیز رو کردم
خلاصه اول انداختم توی حموم بعدش که در اومدم موهام رو قشنگ سشوار کشید و لَخت کرد یه لباس زرشکی پوشوند بهم صورتم هم کلی آرایش کرد .
تو آینه خودمو نگاه کردم اصلا نشناختم چقدر خوشگل شدم ولی لباسم خیلی باز بود اینجور لباسا تو تیپ من نبودن گفتم : آنا به نظرت لباسم...
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم همچنان که داشت لباسم رو مرتب میکرد گفت : خب بزار یکم روت غیرتی..
چشمش به صورت متعجب من که افتاد گفت : عا..چیزه فراموشش کن من برم خودمم آماده بشم
اینم از موقعی که تهیونگ رو دیده مخش تاب برداشته بالاخره آنا هم آماده شد تقریباً ساعت یه ربع به هفت بود که راه افتادیم همون ساعت هفت رسیدیم چقدر شلوغه یه باغ بود که خیلیم بزرگ بود همین که رفتیم داخل باغ همه رییسا که من می شناختم اونجا بودن همه سلام میکردن که آنا برای یکی دست تکون داد با لبخند برگشتم ببینم کیه که تهیونگ و جونگ کوک رو دیدم تهیونگ مثل همیشه لبخند میزد ولی جونگ کوک خودشو مثل آدمای خودشیفته زده بود به اون راه . آروم زدم به بازوی آنا و گفتم : غیرتی اینو میگفتی تو آخرش با کارات منو دق میدی .
با زور کشون کشون منو برد پیششون به تهیونگ سلام دادم ولی زورم اومد به جونگ کوک سلام بدم یجور نگام میکرد انگار مال باباش رو خوردم..یه میز کناره اونا بود موندیم اونجا آنا گفت : ا/ت مثل اینکه نقشم گرفت ببین چطوری نگات میکنه
گفتم : پس بگو دیگه غیرتی میگفتی چی بود
چشم غوره ای رفتم براش ، یه دختره که خیلیم آرایشی بود اومد سمت تهیونگ اینا
آنا خیلی حساس شده بود که گفت : ا/ت به نظرت این دختره کیه ؟ برای اینکه حرصش رو در بیارم با خنده گفتم : دختره خوشگلی هم هستااا
گفت : درد بخندی ا/ت ، گفتم : خب حالا چرا نمیری ببینی کیه والا جونگ کوک که عشق سابقش پیدا شد حالا دیدی تهیونگ هم نامزدش اومد
زد به بازوم و گفت : ببند الان میرم ببینم کیه
رفت من سره میز تنها موندم که خانم جانگ اومد سمتم سلام احوال پرسی کردیم بعده چند دقیقه آنا اومد گفتم : چیشد کی بود ؟
یکم مظطرب بود گفتم : چیه نکنه واقعاً نامزدش بود ؟
گفت : نه..چیزه اون دختره..دختره خانم جانگ
گفتم : آها خب چه مشکلیه اینقدر استرس داری
گفت : آخه چیزه..اون دختره جانگ میسوعه
میسو..میسو چشمام رو تا ته باز کردم و نگاش کردم و گفتم : کدوم میسو ؟
گفت : نمیدونم واقعا خودشه یا نه ولی اینم داره از شوهرش جدا میشه طبق حرفای تو
میگم چرا همش دور و وره جونگ کوکه صدای تهیونگ اومد که گفت : خانوما چرا نمیاین اینجا
آنا از دستم کشید و برد پیشه اونا
ساعت ۴ بود حوصله رانندگی نداشتم پس با تاکسی رفتم خونه آنا..در زدم بعده چند دقیقه خانم بالاخره باز کرد حوله پوشیده بود گفت : وای ببخشید حموم بودم
رفتم داخل و گفتم : خب چیکارم داشتی باید برم خونه برای مراسم آماده بشم
نگاه شیطونی به سر تا پام کرد و گفت : تو جایی نمیری همینجا آماده میشی.
چشمام رو باز کردم و گفتم : وا یعنی چی من که لباسام و وسایلام اینجا نیست که
گفت : من فکره همه چیز رو کردم
خلاصه اول انداختم توی حموم بعدش که در اومدم موهام رو قشنگ سشوار کشید و لَخت کرد یه لباس زرشکی پوشوند بهم صورتم هم کلی آرایش کرد .
تو آینه خودمو نگاه کردم اصلا نشناختم چقدر خوشگل شدم ولی لباسم خیلی باز بود اینجور لباسا تو تیپ من نبودن گفتم : آنا به نظرت لباسم...
نزاشت ادامه حرفم رو بزنم همچنان که داشت لباسم رو مرتب میکرد گفت : خب بزار یکم روت غیرتی..
چشمش به صورت متعجب من که افتاد گفت : عا..چیزه فراموشش کن من برم خودمم آماده بشم
اینم از موقعی که تهیونگ رو دیده مخش تاب برداشته بالاخره آنا هم آماده شد تقریباً ساعت یه ربع به هفت بود که راه افتادیم همون ساعت هفت رسیدیم چقدر شلوغه یه باغ بود که خیلیم بزرگ بود همین که رفتیم داخل باغ همه رییسا که من می شناختم اونجا بودن همه سلام میکردن که آنا برای یکی دست تکون داد با لبخند برگشتم ببینم کیه که تهیونگ و جونگ کوک رو دیدم تهیونگ مثل همیشه لبخند میزد ولی جونگ کوک خودشو مثل آدمای خودشیفته زده بود به اون راه . آروم زدم به بازوی آنا و گفتم : غیرتی اینو میگفتی تو آخرش با کارات منو دق میدی .
با زور کشون کشون منو برد پیششون به تهیونگ سلام دادم ولی زورم اومد به جونگ کوک سلام بدم یجور نگام میکرد انگار مال باباش رو خوردم..یه میز کناره اونا بود موندیم اونجا آنا گفت : ا/ت مثل اینکه نقشم گرفت ببین چطوری نگات میکنه
گفتم : پس بگو دیگه غیرتی میگفتی چی بود
چشم غوره ای رفتم براش ، یه دختره که خیلیم آرایشی بود اومد سمت تهیونگ اینا
آنا خیلی حساس شده بود که گفت : ا/ت به نظرت این دختره کیه ؟ برای اینکه حرصش رو در بیارم با خنده گفتم : دختره خوشگلی هم هستااا
گفت : درد بخندی ا/ت ، گفتم : خب حالا چرا نمیری ببینی کیه والا جونگ کوک که عشق سابقش پیدا شد حالا دیدی تهیونگ هم نامزدش اومد
زد به بازوم و گفت : ببند الان میرم ببینم کیه
رفت من سره میز تنها موندم که خانم جانگ اومد سمتم سلام احوال پرسی کردیم بعده چند دقیقه آنا اومد گفتم : چیشد کی بود ؟
یکم مظطرب بود گفتم : چیه نکنه واقعاً نامزدش بود ؟
گفت : نه..چیزه اون دختره..دختره خانم جانگ
گفتم : آها خب چه مشکلیه اینقدر استرس داری
گفت : آخه چیزه..اون دختره جانگ میسوعه
میسو..میسو چشمام رو تا ته باز کردم و نگاش کردم و گفتم : کدوم میسو ؟
گفت : نمیدونم واقعا خودشه یا نه ولی اینم داره از شوهرش جدا میشه طبق حرفای تو
میگم چرا همش دور و وره جونگ کوکه صدای تهیونگ اومد که گفت : خانوما چرا نمیاین اینجا
آنا از دستم کشید و برد پیشه اونا
۱۰۵.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.