I wanna be a dad🧸💙 p¹²
اگه بنا به حرفای عقلش بود قطعا جواب نه میداد...اما خلق هانول جوری بود ک با دلش و از طرف قلبش حرف میزد...
هانول « آ..آره هنوز دوسش دارم...ولی اون حتی دختر خودشم نخواست!
هایون « هانول...اون نمیدونست تو بارداری...
هانول «خب اینا رو وللش...مامان هاجون چخبر...یادمه وقتی داشتید از، خونه میرفتید با نفرت بهم نگاه میکرد...فک میکرد من خودم انتخاب کردم پیش بابا بمونم...ببینم منو فراموش کرده...؟
هایون نفس عمیقی کشید و گفت
هایون « اوایل از دستت ناراحت بود چون فکر میکرد تو بین من و بابات، بابات و زن و دخترش رو انتخاب کردی...توی این سالا نتونستم بهش بفهمونم که این رای دادگاه بود...مدتی ک گذشت یجورایی فراموشت کرد...انگار دیگه تورو یادش رفته بود هرچند هنوز عکس دونفری که تو ۷ سالگی گرفتین توی اتاقشه! ولی وقتی ماجرای نامجون و رائون رو براش تعریف کردم واکنش خاصی نشون نداد هرچند مطمئنم اعصابش خورد شد..
هانول « الان چیکارا میکنه؟!
هایون «توی سئول و بوسان یه خونه داره....شرکت اصلیش نوی سئوله ولی کارخونش توی بوسانه...دوتا معاون داره که یکیش توی سئوله و یکیش دفتریت بوسان رو به عهده داره...
هانول « پس بیشتر سئوله آره؟
هایون « اوم..آره ولی برام یه خدمتکار گرفته اسمش مینسا هس...کیم مینسا ولی آخر هفته ها خودش میاد پیشم برای همین الان مینسا مرخصیه...
هانول « ی..یعنی امروز میادش؟!
هایون « آره فکر کنم الاناس که...
حرف هایون با صدای کلید در ورودی وباز شدنش نا کامل موند.
هاجون « سلام مامانیییی! پسرت اومدد!
هانول « آ..آره هنوز دوسش دارم...ولی اون حتی دختر خودشم نخواست!
هایون « هانول...اون نمیدونست تو بارداری...
هانول «خب اینا رو وللش...مامان هاجون چخبر...یادمه وقتی داشتید از، خونه میرفتید با نفرت بهم نگاه میکرد...فک میکرد من خودم انتخاب کردم پیش بابا بمونم...ببینم منو فراموش کرده...؟
هایون نفس عمیقی کشید و گفت
هایون « اوایل از دستت ناراحت بود چون فکر میکرد تو بین من و بابات، بابات و زن و دخترش رو انتخاب کردی...توی این سالا نتونستم بهش بفهمونم که این رای دادگاه بود...مدتی ک گذشت یجورایی فراموشت کرد...انگار دیگه تورو یادش رفته بود هرچند هنوز عکس دونفری که تو ۷ سالگی گرفتین توی اتاقشه! ولی وقتی ماجرای نامجون و رائون رو براش تعریف کردم واکنش خاصی نشون نداد هرچند مطمئنم اعصابش خورد شد..
هانول « الان چیکارا میکنه؟!
هایون «توی سئول و بوسان یه خونه داره....شرکت اصلیش نوی سئوله ولی کارخونش توی بوسانه...دوتا معاون داره که یکیش توی سئوله و یکیش دفتریت بوسان رو به عهده داره...
هانول « پس بیشتر سئوله آره؟
هایون « اوم..آره ولی برام یه خدمتکار گرفته اسمش مینسا هس...کیم مینسا ولی آخر هفته ها خودش میاد پیشم برای همین الان مینسا مرخصیه...
هانول « ی..یعنی امروز میادش؟!
هایون « آره فکر کنم الاناس که...
حرف هایون با صدای کلید در ورودی وباز شدنش نا کامل موند.
هاجون « سلام مامانیییی! پسرت اومدد!
۴۲.۳k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.