سرنوشت و کی اداره میکنه پارت ۲
بابا: خوب برین تو اتاق ات: بابا اونجا که اتاقای 🔞 دوست بابام: هوب دیگه مگه نگفتی نطچظرت مثبته اومدی بگی نه که بابا زد به انجت و گفتی اواره بریم کوکی: بریم رفتیم تو اتاقی مثبت ۱۸ کوکی: خوب ببین دختر من دوست دختر دارم و نمیخوام بهش خیانت کنم پس الکی ماله کن ات: ببین فمر نکن منم خوشم مباد مجبورم مجبور و شروع کردم له ناله کردن و تا صبح که رفتیم خونه که کوک. برام با قلمو و ابرنگ ۴ ساعته کیس مارک فیک ساخته بود من: سلام اوه اوه میبینم اقای جانگکوک حسابی میل کردن
راستی فردا باید بریم عروسی ات: عروسی؟ بابا ات: تو کوکی باید باهم ازدکاج کنین و اون دی شب اون ترو مال خودش کرد ات : وایی حالا چه گلی بریزم سرم
فردا روز عروسی
ات: سلام کوکی: سلام ات: رفتم لباسم و بپوشم که نمیتونستم بندشو ببندم ات: خدمت کار خدمت کار کوکی: رفته میکاپارو حاضر کنه ات: ای بابا کوکی: چی شده مگه حالا ات: هیچی باید بند لباسم و ببندم کوک : بزار من میبندم ات: مرسی کوکی : خواهش
از زبون کوکی: داشتم بند لباسشو نی بستم که یه دیدم دارم میرم سمت گردن ش که به خودم اومدم
شب عروسی شد که بله رو گفتم و باید همو میبوسیدیم که اومدیم نزدیک همو برای اینکه طبیعی به نظر برسه دو دقیقه طولش دادیم
کوکی:اخ چه قدر لباش مزه خوبی داره اخ واییییی دارم دیوونه میشم
بعد جدا شدیم و رفتیم خونه کوک: من نمیخوام به دوست دخترم خیانت کنم پس ات: یهو دستشو بردیو یکم از خونشو زد به دستمال و گفت: فردادلین و بده بابات و بگو این خونه🔞 ات: باشه
راستی فردا باید بریم عروسی ات: عروسی؟ بابا ات: تو کوکی باید باهم ازدکاج کنین و اون دی شب اون ترو مال خودش کرد ات : وایی حالا چه گلی بریزم سرم
فردا روز عروسی
ات: سلام کوکی: سلام ات: رفتم لباسم و بپوشم که نمیتونستم بندشو ببندم ات: خدمت کار خدمت کار کوکی: رفته میکاپارو حاضر کنه ات: ای بابا کوکی: چی شده مگه حالا ات: هیچی باید بند لباسم و ببندم کوک : بزار من میبندم ات: مرسی کوکی : خواهش
از زبون کوکی: داشتم بند لباسشو نی بستم که یه دیدم دارم میرم سمت گردن ش که به خودم اومدم
شب عروسی شد که بله رو گفتم و باید همو میبوسیدیم که اومدیم نزدیک همو برای اینکه طبیعی به نظر برسه دو دقیقه طولش دادیم
کوکی:اخ چه قدر لباش مزه خوبی داره اخ واییییی دارم دیوونه میشم
بعد جدا شدیم و رفتیم خونه کوک: من نمیخوام به دوست دخترم خیانت کنم پس ات: یهو دستشو بردیو یکم از خونشو زد به دستمال و گفت: فردادلین و بده بابات و بگو این خونه🔞 ات: باشه
۲۲.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.