پارت ۲۵ : وقتی اومدید ایران
جین : خانومم بیهوشه
پرستار : وایسید علائمش رو چک کنم لطفا همراهم بیاید
و با جین وارد اتاق خصوصی شدن
پرستار علائمش چک کرد و بعدش رفت سراغ نبضش
پرستار : نبض دوم رو خس میکنم
جین : هفت ماهشه
پرستار : چی
جین : دخترم هفت ماهشه
پرستار : ولی اصلا به سن و هیکلش نمیخوره
جین : خانوم پرستار حال همسرم چطوره
پرستار: تا دوساعت دیگه بهوش میاد
حین با خوشحالی سریع تکون داد و رفت بیرون وهمه خوشحال بود توی این سه روز هیچکدوم غذایی نخورده بودن فقط با خوراکی هایی که پسرا خریده بودن سرپا بودن
ا.ت : آب
خدیجه خانم : ا.ت مادر بیدار شدی
و آب رو با نی داد به ا.ت و ا.ت هم خورد
بلاخره ا.ت بعد تز یه ساعت آپلود شد و جین اومد تو
جین با دیدن ا.ت انگار گمشده ای رو پیدا کرده به سمتش حجون برد و توی بغلش حسابی چلوندش
ا.ت : جین بچم خفه شد بابا
جین : چایی دلم واست تنگ شده بود
ا.ت : من خو اینجام جینی
جین : قربونت بشم من
خلاصه دکتر اومد و ا.ت هم مرخص شد
شوکا : ا.ت یکمشو بده
ا.ت : نمیشه همش واسه خودمه
جین : ولی ما این همه کمک کردیم
پسرا : نونا یه کوچلو
ا.ت : جهنمم و ضرر فقط یه کوچولوها
و نشست با پسرا همه ی لواشکا رو خورد
خدیجه خانم : بچه ها بیاید رولت پیدا کردم گفتم بیارم
ا.ت : اهجون
جیهوپ : چیا توشه
ا.ت : گوجه سبز چغاله بادوم انار نمک لیمو شیرین و سس لواشک و سس هلو و همه این ترکیبات تو لواشک ها هست ( باذوق )
و همشون نشستن رولت ها رم خوردن
جین : ا.ت خوبی ( نگران )
ا.ت : آره
خدیجه خانوم: وایی یا فاطمه ی زهرا مادر رنگ به رو نداری صورتت سفید مثل خدا نکرده شبیه میت شدی
و سریع رفت آشپزخونه و آب و گلاب و قند رو ترکیب گرد و آورد داد به ا.ت
جین : ببین ا.ت باید مصرف غذاهای ترشت محدود باشه نه واست خودت خوبه نه واسه اون بچه
ا.ت : جین لطفا هرچیزی به غیر از این
جین: نمیشه
ا.ت : معلومه دیگه از وقتی دخترت اومده انگار هوو دارم به بعدشم تو به خاطر دخترن میگه که نخورم و زد زیر گریه
خدیجه خانوم: وا مادر جین که چیزی نگفت فقط گفت العان دونفری باید هم به فکر خودت هم اون فندق باشی
پرستار : وایسید علائمش رو چک کنم لطفا همراهم بیاید
و با جین وارد اتاق خصوصی شدن
پرستار علائمش چک کرد و بعدش رفت سراغ نبضش
پرستار : نبض دوم رو خس میکنم
جین : هفت ماهشه
پرستار : چی
جین : دخترم هفت ماهشه
پرستار : ولی اصلا به سن و هیکلش نمیخوره
جین : خانوم پرستار حال همسرم چطوره
پرستار: تا دوساعت دیگه بهوش میاد
حین با خوشحالی سریع تکون داد و رفت بیرون وهمه خوشحال بود توی این سه روز هیچکدوم غذایی نخورده بودن فقط با خوراکی هایی که پسرا خریده بودن سرپا بودن
ا.ت : آب
خدیجه خانم : ا.ت مادر بیدار شدی
و آب رو با نی داد به ا.ت و ا.ت هم خورد
بلاخره ا.ت بعد تز یه ساعت آپلود شد و جین اومد تو
جین با دیدن ا.ت انگار گمشده ای رو پیدا کرده به سمتش حجون برد و توی بغلش حسابی چلوندش
ا.ت : جین بچم خفه شد بابا
جین : چایی دلم واست تنگ شده بود
ا.ت : من خو اینجام جینی
جین : قربونت بشم من
خلاصه دکتر اومد و ا.ت هم مرخص شد
شوکا : ا.ت یکمشو بده
ا.ت : نمیشه همش واسه خودمه
جین : ولی ما این همه کمک کردیم
پسرا : نونا یه کوچلو
ا.ت : جهنمم و ضرر فقط یه کوچولوها
و نشست با پسرا همه ی لواشکا رو خورد
خدیجه خانم : بچه ها بیاید رولت پیدا کردم گفتم بیارم
ا.ت : اهجون
جیهوپ : چیا توشه
ا.ت : گوجه سبز چغاله بادوم انار نمک لیمو شیرین و سس لواشک و سس هلو و همه این ترکیبات تو لواشک ها هست ( باذوق )
و همشون نشستن رولت ها رم خوردن
جین : ا.ت خوبی ( نگران )
ا.ت : آره
خدیجه خانوم: وایی یا فاطمه ی زهرا مادر رنگ به رو نداری صورتت سفید مثل خدا نکرده شبیه میت شدی
و سریع رفت آشپزخونه و آب و گلاب و قند رو ترکیب گرد و آورد داد به ا.ت
جین : ببین ا.ت باید مصرف غذاهای ترشت محدود باشه نه واست خودت خوبه نه واسه اون بچه
ا.ت : جین لطفا هرچیزی به غیر از این
جین: نمیشه
ا.ت : معلومه دیگه از وقتی دخترت اومده انگار هوو دارم به بعدشم تو به خاطر دخترن میگه که نخورم و زد زیر گریه
خدیجه خانوم: وا مادر جین که چیزی نگفت فقط گفت العان دونفری باید هم به فکر خودت هم اون فندق باشی
۶.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.