fic:⁸⁵¹
fic:⁸⁵¹
from:jimin
part:¹
ا.ت ویو:
(ساعت ⁰⁸:⁰²pm)
با خستگی روی صندلی اتوبوس نشستم انقد خوابم میومد که اگه چشمامو میبستم خوابم میبرد و بله این اتفاق هم افتاد و واقعا خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیدم تو یه اتاقم که تم سفید داره یکم استرس گرفتم خلاصه پشمام ریخته بود که یهو یه خانوم وارد اتاق شد و گفت:اوه بلاخره بیدار شدی
ا.ت:بله میشه بپرسم شما کی هستین و من چرا اینجام؟
آجوما: من آجومای این عمارتم و جواب سوال دومت رو خود ارباب میده
ا.ت:ارباب؟ اون دیگه کیه؟
آجوما:اسمش پارک جیمین هست ولی فقط کسایی که باهاش صمیمی هستن میتونن به این اسم صداش کنن و ما باید ارباب صداش کنیم
ا.ت:بعد اونوقت چرا منو...میشه گفت دزدیدین؟
آجوما: گفتم که جواب سوالت پیش اربابه(چشمک میزنه و میره)
ا.ت:(پشمام ریخته بود حقیقتا،وایسا نکنه دارم خواب میبینم،از خودم نیشگون گرفتم ولی خب متاسفانه خواب نبودم
از روی تخت بلند شدم و در کمدی که رو به روی تخت بود رو باز کردم توش چند تا لباس و خرت و پرت بود دیگه حوصلم نکشید چیزای دیگه رو ببینم و دوباره روی تخت دراز کشیدم
کلی سوال توذهنم بود واسه چی منو دزدیدن؟
ارباب دقیقا کیه؟چند سالشه؟اصلاچه شکلیه؟
و کلی سوال دیگه...
انقد غرق سوالای بی جوابم شده بودم که خوابم برد
(ساعت⁰⁷:³⁰صبح)
با صدای شکستن یه چ
یزی بیدار شدم و به سمت در رفتم از طبقه ی بالا داشتم میدیدم
که دو تا زن دارن به یه مرده التماس میکنن و میگن:لطفا مارو نکشید ارباب
پس ارباب اینه...
آروم آروم از پله ها اومدم پایین که با ارباب چشم تو چشم شدم
انقد عصبانی بود که رگ گردنش زده بود بیرون
بدون اینکه ازم چشم برداره به دو تا مرد
گفت:این دو تا هرزه رو ببرید اتاق شکنجه
ا.ت تو ذهنش:ولی خوشگله ها...خفه شو ا.ت
به احتمال زیاد همین یارو تورو دزدیده
سرمو تکون دادم و از افکارم دور شدم
خیلی ریلکس رفتم جلوش و گفتم:...
خب خب اینم فیک جدید کیوتام 🍫
شرایط:
کامنت:¹⁰
لایک:¹²
حتما نظرتونو درمورد فیک بگید☆
دوستون دارم 🫀🥺 :)
from:jimin
part:¹
ا.ت ویو:
(ساعت ⁰⁸:⁰²pm)
با خستگی روی صندلی اتوبوس نشستم انقد خوابم میومد که اگه چشمامو میبستم خوابم میبرد و بله این اتفاق هم افتاد و واقعا خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیدم تو یه اتاقم که تم سفید داره یکم استرس گرفتم خلاصه پشمام ریخته بود که یهو یه خانوم وارد اتاق شد و گفت:اوه بلاخره بیدار شدی
ا.ت:بله میشه بپرسم شما کی هستین و من چرا اینجام؟
آجوما: من آجومای این عمارتم و جواب سوال دومت رو خود ارباب میده
ا.ت:ارباب؟ اون دیگه کیه؟
آجوما:اسمش پارک جیمین هست ولی فقط کسایی که باهاش صمیمی هستن میتونن به این اسم صداش کنن و ما باید ارباب صداش کنیم
ا.ت:بعد اونوقت چرا منو...میشه گفت دزدیدین؟
آجوما: گفتم که جواب سوالت پیش اربابه(چشمک میزنه و میره)
ا.ت:(پشمام ریخته بود حقیقتا،وایسا نکنه دارم خواب میبینم،از خودم نیشگون گرفتم ولی خب متاسفانه خواب نبودم
از روی تخت بلند شدم و در کمدی که رو به روی تخت بود رو باز کردم توش چند تا لباس و خرت و پرت بود دیگه حوصلم نکشید چیزای دیگه رو ببینم و دوباره روی تخت دراز کشیدم
کلی سوال توذهنم بود واسه چی منو دزدیدن؟
ارباب دقیقا کیه؟چند سالشه؟اصلاچه شکلیه؟
و کلی سوال دیگه...
انقد غرق سوالای بی جوابم شده بودم که خوابم برد
(ساعت⁰⁷:³⁰صبح)
با صدای شکستن یه چ
یزی بیدار شدم و به سمت در رفتم از طبقه ی بالا داشتم میدیدم
که دو تا زن دارن به یه مرده التماس میکنن و میگن:لطفا مارو نکشید ارباب
پس ارباب اینه...
آروم آروم از پله ها اومدم پایین که با ارباب چشم تو چشم شدم
انقد عصبانی بود که رگ گردنش زده بود بیرون
بدون اینکه ازم چشم برداره به دو تا مرد
گفت:این دو تا هرزه رو ببرید اتاق شکنجه
ا.ت تو ذهنش:ولی خوشگله ها...خفه شو ا.ت
به احتمال زیاد همین یارو تورو دزدیده
سرمو تکون دادم و از افکارم دور شدم
خیلی ریلکس رفتم جلوش و گفتم:...
خب خب اینم فیک جدید کیوتام 🍫
شرایط:
کامنت:¹⁰
لایک:¹²
حتما نظرتونو درمورد فیک بگید☆
دوستون دارم 🫀🥺 :)
۲.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.