(اون برادر من نیست )
P9
*ویو ات*
منم یکی از دستامو گذاشتم رو شونشو و اون یکی رو گذاشتم روی کمرم و یه استایل مسخره گرفتم و گفتم : اهههه.....چرا نذاشتی امشب باهاش خوش بگذرونم ....ازت بدم میاد (تو حالت مستی سگی🤣)
*ویو جونگ کوک *
وقتی جملش تموم شد یه خنده عصبی از سر حرص کردم و گفتم : میخوایی خوش بگذرونی ؟؟
ات: اوهوم
جونگ کوک: خب کی بهتر از جئون جونگ کوک
و بعد برآید استایل بغلش کردم
ات: هوم....میخوای تا خونه منو ببری ؟؟؟
جونگ کوک: نه خیر تا ماشین میبرمت
ات: نه ...تا خونه منو ببر میخوام بیشتر بغلم کنی
جونگ کوک: تا اونجا که دیگه کمر برام نمیمونه
ات: .......
بعد یه نگاهی به ات انداختم که دیدم خوابش برده
همیشه مثل گربه میپره تو صورت آدم ولی الان خیلی آروم گرفته خوابیده ......وقتی به صورتش نگاه کردم خندم گرفت
خیلی آروم گذاشتمش تو ماشین و به سمت خونه رانندگی کردم
وقتی رسیدم دم در خونه دوباره برآید استایل بغلش کردمو و بدمش توی اتاقش و گذاشتمش روی تختش
موهاش ریخته بودن توی صورتش . دستمو بردم کنار صورتشو موهارو پس زدم
خیلی آروم از روی تخت اومدم پایین که برم ولی دیدم ات توی خواب داره هی به لباسش ور میره تعجبی هم نداشت چون خیلی تنگ بود
برگشتم پیشش و دستمو انداختم پشت گردنشو و سرشو بلند کردم
با اون دستم زیپ پشت لباسشو آروم کشیدم پایین
که باعث میشد انگشتام کمرشو لمس کنه
توی اون لحظه قلبم داشت هی تند تند میزد
*ویو ات*
منم یکی از دستامو گذاشتم رو شونشو و اون یکی رو گذاشتم روی کمرم و یه استایل مسخره گرفتم و گفتم : اهههه.....چرا نذاشتی امشب باهاش خوش بگذرونم ....ازت بدم میاد (تو حالت مستی سگی🤣)
*ویو جونگ کوک *
وقتی جملش تموم شد یه خنده عصبی از سر حرص کردم و گفتم : میخوایی خوش بگذرونی ؟؟
ات: اوهوم
جونگ کوک: خب کی بهتر از جئون جونگ کوک
و بعد برآید استایل بغلش کردم
ات: هوم....میخوای تا خونه منو ببری ؟؟؟
جونگ کوک: نه خیر تا ماشین میبرمت
ات: نه ...تا خونه منو ببر میخوام بیشتر بغلم کنی
جونگ کوک: تا اونجا که دیگه کمر برام نمیمونه
ات: .......
بعد یه نگاهی به ات انداختم که دیدم خوابش برده
همیشه مثل گربه میپره تو صورت آدم ولی الان خیلی آروم گرفته خوابیده ......وقتی به صورتش نگاه کردم خندم گرفت
خیلی آروم گذاشتمش تو ماشین و به سمت خونه رانندگی کردم
وقتی رسیدم دم در خونه دوباره برآید استایل بغلش کردمو و بدمش توی اتاقش و گذاشتمش روی تختش
موهاش ریخته بودن توی صورتش . دستمو بردم کنار صورتشو موهارو پس زدم
خیلی آروم از روی تخت اومدم پایین که برم ولی دیدم ات توی خواب داره هی به لباسش ور میره تعجبی هم نداشت چون خیلی تنگ بود
برگشتم پیشش و دستمو انداختم پشت گردنشو و سرشو بلند کردم
با اون دستم زیپ پشت لباسشو آروم کشیدم پایین
که باعث میشد انگشتام کمرشو لمس کنه
توی اون لحظه قلبم داشت هی تند تند میزد
۱۸.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.