now post
part 18✨🪐
رسیدیم کمپانی که نزاشتن ما از ماشین پیاده شیم و سریع گفتن بریم لوکیشن
رسیدیم سر لوکیشن عکاسی پیاده شدیم و لینا موند تو ماشین.
شب شد و ما هنوز هم داشتیم برای البوم عکس میگرفتیم و لینا هنوز خواب بود. نگرانش شدم و رفتم پیشش روی صندلی راننده نشستم و نگاهش کردم تا ببینم نفساش درسته یا نه.
چشمام روی صورتش زوم شد، چهره قشنگی داشت ظریف نبود ولی خیلی ملایم بود لطافت داشت و غرور،حتی تو خواب هم غرور داشت.
چرا انقدر سر سختی، چرا انقدر ما بهت بد دلیم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سر عکس برداری
∆لینا
وایی چقدر بدنم درد گرفته،بیرون رو نگاه کردم.
اینجا کجاست؟ چشم گردوندم و جیمین رو دیدم،اهان اومدن عکس بگیرن
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت اعضا
لینا:کی برمیگردید؟
نامی:به به بالاخره بیدار شدی
لینا:خیلی خسته بودم دیشب نخوابیده بودم
کوک:راستی حال خواهرت چطوره؟
لبخند کمی زدم و گفتم.
لیناخوبه خوبه فقط از تنهایی ترسیده بود.
کوک:خوبه
لینا:نگفتید کی میریم؟
یونگی:معلوم نیست هنوز عکسای من مونده
لینا:شب شده دیگه چه عکسی میخواید بگیرید
یونگی:عکسای من تموم شه میریم دیگه
دوباره رفتم تو ماشین نشستم و با فرمون ور رفتم.
تو حال خودم بودم که نور زیادی از روبرو زد تو چشمم ماشین پشتش به صحنه بود و نور برای صحنه نبود.
سرم رو اروم بالا اوردم و دوربرم رو نگاه کردم مستقیم رو نگاه نکردم تا ضایع نشه از ماشین پیاده شدم و رفتم پشت یکی از ماشینا و خودم رو از دسترس دوربین خارج کردم و از پشت رفتم سمت اون موتوری که منشأ نور بود
یه نفر داشت از اعضا عکس میگرفت گفتم
لینا:خیلی بیکاری نه؟؟
پاپاراتزی: ببخشید!!
لینا:بیا پایین
تا خواست در بره رفتم سمتش و سوییچ موتور رو برداشتم.
پاپاراتزی:چه غلطی میکنیییی،سوییچ رو بده ببینم.
با لبخند تمسخر آمیزی گفتم
لینا:سوییچ رو میدم به پلیس تا ببینی چه غلطی میکنم.
رفتم سمت صحنه و پاپاراتزی هم پشت سرم اومد رفت جلوم وایساد خواست بهم حمله کنه که یکی از بادیگار های اونجا زود تر از من جلوشو گرفت.
سوییچ رو به اون بادیگار دادم و اعضا اومدن پیشم.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
پارت بعدی رو هم شب میزارم😊
رسیدیم کمپانی که نزاشتن ما از ماشین پیاده شیم و سریع گفتن بریم لوکیشن
رسیدیم سر لوکیشن عکاسی پیاده شدیم و لینا موند تو ماشین.
شب شد و ما هنوز هم داشتیم برای البوم عکس میگرفتیم و لینا هنوز خواب بود. نگرانش شدم و رفتم پیشش روی صندلی راننده نشستم و نگاهش کردم تا ببینم نفساش درسته یا نه.
چشمام روی صورتش زوم شد، چهره قشنگی داشت ظریف نبود ولی خیلی ملایم بود لطافت داشت و غرور،حتی تو خواب هم غرور داشت.
چرا انقدر سر سختی، چرا انقدر ما بهت بد دلیم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سر عکس برداری
∆لینا
وایی چقدر بدنم درد گرفته،بیرون رو نگاه کردم.
اینجا کجاست؟ چشم گردوندم و جیمین رو دیدم،اهان اومدن عکس بگیرن
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت اعضا
لینا:کی برمیگردید؟
نامی:به به بالاخره بیدار شدی
لینا:خیلی خسته بودم دیشب نخوابیده بودم
کوک:راستی حال خواهرت چطوره؟
لبخند کمی زدم و گفتم.
لیناخوبه خوبه فقط از تنهایی ترسیده بود.
کوک:خوبه
لینا:نگفتید کی میریم؟
یونگی:معلوم نیست هنوز عکسای من مونده
لینا:شب شده دیگه چه عکسی میخواید بگیرید
یونگی:عکسای من تموم شه میریم دیگه
دوباره رفتم تو ماشین نشستم و با فرمون ور رفتم.
تو حال خودم بودم که نور زیادی از روبرو زد تو چشمم ماشین پشتش به صحنه بود و نور برای صحنه نبود.
سرم رو اروم بالا اوردم و دوربرم رو نگاه کردم مستقیم رو نگاه نکردم تا ضایع نشه از ماشین پیاده شدم و رفتم پشت یکی از ماشینا و خودم رو از دسترس دوربین خارج کردم و از پشت رفتم سمت اون موتوری که منشأ نور بود
یه نفر داشت از اعضا عکس میگرفت گفتم
لینا:خیلی بیکاری نه؟؟
پاپاراتزی: ببخشید!!
لینا:بیا پایین
تا خواست در بره رفتم سمتش و سوییچ موتور رو برداشتم.
پاپاراتزی:چه غلطی میکنیییی،سوییچ رو بده ببینم.
با لبخند تمسخر آمیزی گفتم
لینا:سوییچ رو میدم به پلیس تا ببینی چه غلطی میکنم.
رفتم سمت صحنه و پاپاراتزی هم پشت سرم اومد رفت جلوم وایساد خواست بهم حمله کنه که یکی از بادیگار های اونجا زود تر از من جلوشو گرفت.
سوییچ رو به اون بادیگار دادم و اعضا اومدن پیشم.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
پارت بعدی رو هم شب میزارم😊
۳۰۴
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.