البته امیدوار بود..
سرمای هوا و از طرفی باد که هر چند وقت یکبار سیلی محکمی نثار صورتش میکردو میتونست تحمل کنه اما صدای دادوبیداد و شکستن اشیا که از طبقه ی پایین میومد نه .. نمیدونست چرا هروقت حس خوشبختی میکرد همه چیز خراب میشد
چرا هیچوقت یه آرامش ثابت تو اون خونه ی لعنت شده وجود نداشت؟ چرا همیشه تا یکم اوضاع خوب میشد باز یه اتفاق میوفتاد تا همه چیز خراب شه ...
از طرفی دلتنگ بود
دلتنگ پسرش
دلتنگ جونگکوکیش
دلتنگ به آغوش کشیدنش بود و خواهان بوسیدنش ... همه چیز دست به دست هم داده بود تا اشکای سمجش راهشونو پیدا کنن
نمیدونست کی ولی دلش میخواست زودتر ازین وضع خلاص شه و همه چیز درسته شه
البته امیدوار بود
چرا هیچوقت یه آرامش ثابت تو اون خونه ی لعنت شده وجود نداشت؟ چرا همیشه تا یکم اوضاع خوب میشد باز یه اتفاق میوفتاد تا همه چیز خراب شه ...
از طرفی دلتنگ بود
دلتنگ پسرش
دلتنگ جونگکوکیش
دلتنگ به آغوش کشیدنش بود و خواهان بوسیدنش ... همه چیز دست به دست هم داده بود تا اشکای سمجش راهشونو پیدا کنن
نمیدونست کی ولی دلش میخواست زودتر ازین وضع خلاص شه و همه چیز درسته شه
البته امیدوار بود
۴.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.