به فصلی رسیده ام ...
به فصلی رسیده ام ...
که نه روز دارد نه شب...!
فقط غروب است که رویِ ...
غروب می افتد؛ آسمانی که ...
وا نمی شود وابرهایی که نمی بارند؛
و زمینی که قهر است وبه آغوشم نمی گیرد...!
تنها صدای پنجه ی باد است که سرم را ...
پُر می کند و دلم را خالی؛
میوه داده دلتنگی ام
نمی چینی...!
که نه روز دارد نه شب...!
فقط غروب است که رویِ ...
غروب می افتد؛ آسمانی که ...
وا نمی شود وابرهایی که نمی بارند؛
و زمینی که قهر است وبه آغوشم نمی گیرد...!
تنها صدای پنجه ی باد است که سرم را ...
پُر می کند و دلم را خالی؛
میوه داده دلتنگی ام
نمی چینی...!
۵.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲