یونگ رو تمام خاطرات تلخشو بیاد اورد توی خاطراتش فقط مادرش
یونگ رو تمام خاطرات تلخشو بیاد اورد توی خاطراتش فقط مادرش بود فقط همون وقتی که اونم ازش جدا کردن تلخ تر بغضی توی چهرش خودشو نمایان میکرد
یونگ رو:«مادرم»
پدر تهیونگ مسمم تر از قبل سوال پرسید
پدر تهیونگ:«چه بلایی سرش اومد؟ »
یونگ رو خواست جواب بده اما مادرتهیونگ مانع این کار شد
مادرتهیونگ:«عزیزم انقد اون خاطره ی تلخو یادش ننداز مطمعن باش اونی که فکر میکنی نیست ما خودمون با چشمای خودمون جنازشو دیدیم»
با اخرین جمله تهیونگ عصبی اونجارو ترک کرد یونگ رو خواست دنبالش بره
مادرتهیونگ:«نمیخاد بری دنبالش همینجا بشین»
بعد از تموم شدن حرفش اومد و کنار یونگ رو نشست دستشو روی موهای یونگ رو کشید میخاست مرحله ی اول نقشه ی شومشو اجرا کنه
مادرتهیونگ:«چقد موهات قشنگن بخام راستشو بگم از رنگ چشمات خوشم نیومد منو یاد کسی میندازه که ازش متنفر بودم ولی موهات اونا خیلی قشنگن»
وقتی حواس یونگ رو به حرفاش پرت شد چندتا تار موی یونگ رو رو کند پدر تهیونگ کلافه بلند شد
پدر تهیونگ:«برو دنبالش بیارش »
یونگ رو از شدت سردی پدر تهیونگ تعجب کرد مطمعنن اون باعث شده تهیونگم مثل خودش انقد سرد بشه اروم به سمت پله های بالا رفت با تقه ای به در داخل شد
یونگ رو:«مادرم»
پدر تهیونگ مسمم تر از قبل سوال پرسید
پدر تهیونگ:«چه بلایی سرش اومد؟ »
یونگ رو خواست جواب بده اما مادرتهیونگ مانع این کار شد
مادرتهیونگ:«عزیزم انقد اون خاطره ی تلخو یادش ننداز مطمعن باش اونی که فکر میکنی نیست ما خودمون با چشمای خودمون جنازشو دیدیم»
با اخرین جمله تهیونگ عصبی اونجارو ترک کرد یونگ رو خواست دنبالش بره
مادرتهیونگ:«نمیخاد بری دنبالش همینجا بشین»
بعد از تموم شدن حرفش اومد و کنار یونگ رو نشست دستشو روی موهای یونگ رو کشید میخاست مرحله ی اول نقشه ی شومشو اجرا کنه
مادرتهیونگ:«چقد موهات قشنگن بخام راستشو بگم از رنگ چشمات خوشم نیومد منو یاد کسی میندازه که ازش متنفر بودم ولی موهات اونا خیلی قشنگن»
وقتی حواس یونگ رو به حرفاش پرت شد چندتا تار موی یونگ رو رو کند پدر تهیونگ کلافه بلند شد
پدر تهیونگ:«برو دنبالش بیارش »
یونگ رو از شدت سردی پدر تهیونگ تعجب کرد مطمعنن اون باعث شده تهیونگم مثل خودش انقد سرد بشه اروم به سمت پله های بالا رفت با تقه ای به در داخل شد
۳.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.