وقتی که زندگیم عوض شد ۱۳
ویو تهیونگ
تازه فهمیده بودم که به ات چی گفت بودم بغضم گرفته بود و به ات که داشت به جونگ کوک نگاه میکرد گفتم:
ات، من...
ات پرید وسط حرف تهیونگ دست خونیش رو آورد بالا و لبخند دردناکی زد و گفت:
درسته لازم نیست دوباره بگی به قول تو من یه
هر*زه ام،و چون هر*زه ام
دیگه نمیخوام تو اینجا باشم میرم همون جایی که لیاقتمه دیگه به
پول تو هم نیاز ندارم
مامان من به پول تو نیاز نداره
راوی: و بعد ات به سمت در ورودی رفت و همین جوری از دستش داشت خون میومد و بقیه هم همین جوری سر میز به بحث های اون ۳ نفر گوش میدادن و بهشون زل میزدن و نمیدونستن که چی بگن
و بعد جونگ کوک رفت دنبال ات و وقتی که بهش رسید دست ات رو گرفت و بهش گفت:
ات حاضری بیای تو خونه ی من کار کنی؟
ات با تعجب گفت:
چی! خونه ی تو
جونگ کوک؟
جونگ کوک : آره خونه ی من
ات لبخندی زد و گفت:
خب معلومه که میام
تهیونگ بلند گفت:
تو حق نداری تا وقتی که من بهت اجازه ندادم بری جای دیگه
این داستان ادامه دارد...💜
تازه فهمیده بودم که به ات چی گفت بودم بغضم گرفته بود و به ات که داشت به جونگ کوک نگاه میکرد گفتم:
ات، من...
ات پرید وسط حرف تهیونگ دست خونیش رو آورد بالا و لبخند دردناکی زد و گفت:
درسته لازم نیست دوباره بگی به قول تو من یه
هر*زه ام،و چون هر*زه ام
دیگه نمیخوام تو اینجا باشم میرم همون جایی که لیاقتمه دیگه به
پول تو هم نیاز ندارم
مامان من به پول تو نیاز نداره
راوی: و بعد ات به سمت در ورودی رفت و همین جوری از دستش داشت خون میومد و بقیه هم همین جوری سر میز به بحث های اون ۳ نفر گوش میدادن و بهشون زل میزدن و نمیدونستن که چی بگن
و بعد جونگ کوک رفت دنبال ات و وقتی که بهش رسید دست ات رو گرفت و بهش گفت:
ات حاضری بیای تو خونه ی من کار کنی؟
ات با تعجب گفت:
چی! خونه ی تو
جونگ کوک؟
جونگ کوک : آره خونه ی من
ات لبخندی زد و گفت:
خب معلومه که میام
تهیونگ بلند گفت:
تو حق نداری تا وقتی که من بهت اجازه ندادم بری جای دیگه
این داستان ادامه دارد...💜
۶.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.