**گذشته ی سیاه**p12
ایپک ویو
طرح سفارشی و برداشتم و مثل همیشه خودمو تو آینه چک کردم ... (میزارم عکس لباسش رو )من سفید مشکی بودم که هیچ وقت از هم جدا نمیشن و تکراری نمیشن ... لبخندی زدمو فندک و سیگار ام و برداشتم ... آخرین قطعه یِ تیپ ام که هدفون سفید ام بود و برداشتم و آهنگ های دارک ام شروع به پخش کردن .. هوس سیگار کردم .... سیگار و گذاشتم گوشه ی لب ام با فندک روشنِش کردم و یه نفس کشیدم و اوهه این دود سیگار دیوونه ام میکنه .... همینجوری داشتم با خودم ور میرفتم که از تو آینه ساعت و دیدم ... نههههه......ساعت ده شدهههه ... از خونه زدم بیرون و با نهایت سرعت رفتم سمت تاکسی ها مثل همیشه به صف وایساده بودن ... مثل مدرسه انگار مدیر مجبورشون کرده بود (خنده )بدو رفتم سمت اولی که نوبتش بود و سوار شدم به مرده گفتم حرکت کنه به جای تمام مسافر ها پول دادم تا مردک حرکت کنه ....تو تاکسی نشستم و به بیرون زل زدم ... که صدای هدفون منو به تعجب انداخت .... این دیگه چه آهنگ یه ... کی اینو دانلود کردم (چقدر مثل منه 🥲)زود زدم بعدی ...
دو مین بعد .... (پیست نزدیکه خونه ایپکه)
به بیرون زل زده بودم که مرده یهو نگه داشت .... با کلا رفتم تو صندلی جلویی...
ایپک : آخخخخ.... مردک یکم آروم برو خوب (دستش روی بینی شه)
تاکسی : معذرت میخوام
در و باز کردم و داشتم پیاده میشدم که گفتم معذرتت بخوره تو سرت و درو محکم بستم ...
رفتم سمت پیست ... واووو اینجا چه جای جالبیه ... چرا قبلا نیومده بودم ؟ اون پسره رو چه کراشهههه .... اون دختره رو داره داره موتور و تعمیر میکنه آفرین بهش ... داشتم همینجوری نگا میکردم که دیدم یه پسر دختر بهم چسبیدن و دارن همو.......(😐)دستمام شروع کرد به لرزیدن... زود رو مو کردم اونور .(نفس نفس میزنه ).....تا میتونستم دستم و گاز گرفتم ...
. هییی گازش میگرفتم تا آروم بشم .... دستم و ول کردم زود یه سیگار روشن کردم و یکم راه رفتم تا آروم بشم (حمله ی عصبی بهش دست داد )..من هیچ وقت نباید این صحنه ها رو ببینم ... هنوز نفس هام مرتب نشده بود ....داشتم راه میرفتم که رسیدم به نیمکت های تماشاچی ها ...زود نشستم رو یکیشون و سیگار ام و کشیدم ... با دست آزاد ام هی به موهام چنگ میزدم ... هی نگه ش میداشتم.... و انگار سرم و بغل میکردم تا آروم بشم... میخواستم جنین وار تو خودم جمع بشم اما نمیشد ....یه نخ سیگار ام تموم شد...... زود یکی دیگه روشن کردم .... انگار که آروم شده بودم ... میخواستم پاشم دنبال پسره بگردم که دیدم صدای گریه میاد....... گوش هام و تیز کردم ... دیدم یه پسره دو نیمکت اون ور تر از منه داره گریه میکنه ....سرشو بین دستاش حصار کرده بودتا آروم شه.... چقدر این صحنه برای من آشناس ... چقدر تجربه اش کردم.... چقدر تنها بودم..... که یکی رو پیشم نیاز داشتم ولی کسی نبود جز خودم......این درد و با تمام اجزای بدنم میشناسم.... انگار که یه عادت غریزی باشه سمت پسره روانه شدم .... که با صدای قدم هام سرشو بالا آورد ....با دیدن چشم های قرمز و رنگ سفید پوستش ... وایسا ببینم مگه این
طرح سفارشی و برداشتم و مثل همیشه خودمو تو آینه چک کردم ... (میزارم عکس لباسش رو )من سفید مشکی بودم که هیچ وقت از هم جدا نمیشن و تکراری نمیشن ... لبخندی زدمو فندک و سیگار ام و برداشتم ... آخرین قطعه یِ تیپ ام که هدفون سفید ام بود و برداشتم و آهنگ های دارک ام شروع به پخش کردن .. هوس سیگار کردم .... سیگار و گذاشتم گوشه ی لب ام با فندک روشنِش کردم و یه نفس کشیدم و اوهه این دود سیگار دیوونه ام میکنه .... همینجوری داشتم با خودم ور میرفتم که از تو آینه ساعت و دیدم ... نههههه......ساعت ده شدهههه ... از خونه زدم بیرون و با نهایت سرعت رفتم سمت تاکسی ها مثل همیشه به صف وایساده بودن ... مثل مدرسه انگار مدیر مجبورشون کرده بود (خنده )بدو رفتم سمت اولی که نوبتش بود و سوار شدم به مرده گفتم حرکت کنه به جای تمام مسافر ها پول دادم تا مردک حرکت کنه ....تو تاکسی نشستم و به بیرون زل زدم ... که صدای هدفون منو به تعجب انداخت .... این دیگه چه آهنگ یه ... کی اینو دانلود کردم (چقدر مثل منه 🥲)زود زدم بعدی ...
دو مین بعد .... (پیست نزدیکه خونه ایپکه)
به بیرون زل زده بودم که مرده یهو نگه داشت .... با کلا رفتم تو صندلی جلویی...
ایپک : آخخخخ.... مردک یکم آروم برو خوب (دستش روی بینی شه)
تاکسی : معذرت میخوام
در و باز کردم و داشتم پیاده میشدم که گفتم معذرتت بخوره تو سرت و درو محکم بستم ...
رفتم سمت پیست ... واووو اینجا چه جای جالبیه ... چرا قبلا نیومده بودم ؟ اون پسره رو چه کراشهههه .... اون دختره رو داره داره موتور و تعمیر میکنه آفرین بهش ... داشتم همینجوری نگا میکردم که دیدم یه پسر دختر بهم چسبیدن و دارن همو.......(😐)دستمام شروع کرد به لرزیدن... زود رو مو کردم اونور .(نفس نفس میزنه ).....تا میتونستم دستم و گاز گرفتم ...
. هییی گازش میگرفتم تا آروم بشم .... دستم و ول کردم زود یه سیگار روشن کردم و یکم راه رفتم تا آروم بشم (حمله ی عصبی بهش دست داد )..من هیچ وقت نباید این صحنه ها رو ببینم ... هنوز نفس هام مرتب نشده بود ....داشتم راه میرفتم که رسیدم به نیمکت های تماشاچی ها ...زود نشستم رو یکیشون و سیگار ام و کشیدم ... با دست آزاد ام هی به موهام چنگ میزدم ... هی نگه ش میداشتم.... و انگار سرم و بغل میکردم تا آروم بشم... میخواستم جنین وار تو خودم جمع بشم اما نمیشد ....یه نخ سیگار ام تموم شد...... زود یکی دیگه روشن کردم .... انگار که آروم شده بودم ... میخواستم پاشم دنبال پسره بگردم که دیدم صدای گریه میاد....... گوش هام و تیز کردم ... دیدم یه پسره دو نیمکت اون ور تر از منه داره گریه میکنه ....سرشو بین دستاش حصار کرده بودتا آروم شه.... چقدر این صحنه برای من آشناس ... چقدر تجربه اش کردم.... چقدر تنها بودم..... که یکی رو پیشم نیاز داشتم ولی کسی نبود جز خودم......این درد و با تمام اجزای بدنم میشناسم.... انگار که یه عادت غریزی باشه سمت پسره روانه شدم .... که با صدای قدم هام سرشو بالا آورد ....با دیدن چشم های قرمز و رنگ سفید پوستش ... وایسا ببینم مگه این
۷.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.