رمان عشق ابدی پارت ۱۰
#فواد
صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم سمت اتاق حسین اول در زدم....... دیدم جواب نمیده...... دوباره در زدم...... دیدم بازم جواب نمیده 😱
نگران شدم ...... در روز وحشیانه باز کردم .......... بیچاره یهو مثل جن زده ها از خواب پرید 😂😂....... گفتم : سلام صبح بخیر .... چرا هر چی در زدم جواب ندادی ؟؟؟؟ نگران شدم ،،، فک کردم دوباره معده ات درد گرفته داری از درد میمیری 😂😂😂
+ سلام صبح شمام بخیر ....... ببخشید که خواب بودم ...... از این به بعد تا صبح بیدار میمونم که اگه اومدی در زدی جواب بدم 😒😒 ..... در ضمن شما چرا وحشیانه در رو باز میکنی ؟؟؟
_ خب ترسیدم ....... فک کردم چیزیت شده 😐
+ اگه معده ام درد گرفته بود آی و آخ میکردم 😒
_ خب حالا چی شد مگه ؟؟؟؟ پاشو برو دست و صورتت و بشور بیا صبحونه بخوریم 😒
+ باشه برو اومدم
از اتاق اومدم بیرون ...... در یخچال رو باز کردم دیدم برای صبحونه هیچی نداریم به جز مربا 😐😐
حسین از دست شویی اومد بیرون گفت : چی شده ؟
_ حسین هیچی نداریم بخوریم 😐😐
+ یعنی اگه فکر کردی میرم خامه و نون میگیرم باید بگم که خیلی فکر بدی کردی 😐😒😒😒
_ یعنی اصلا نمیتونی بری چیزی بگیری ؟؟؟
+ چرا خودت نمیری ؟؟؟
_ باشه حسین ....... باشه ..... خودم میرم 😬
+ باشه ببخشید الان میرم ....... آخه چرا انقد زور میگی ؟؟؟؟؟
_ پاشو گمشو برو خامه و نون بگیر 😒
+ باش
حسین رفت اتاق تا لباسشو عوض کنه منم نشستم رو مبل ........ یدفعه یادم افتاد امروز باید بریم بیمارستان برای حسین 😱😱😱😱
زنگ زدم به احسان ......
بوق......
بوق......
+الو
_الو سلام احسان خوبی ؟
+ سلام داداش مرسی تو خوبی ؟ جانم چیزی شده ؟؟
_ دیروز زنگ زدم به بیمارستان واسه حسین وقت گرفتم تو هم میای با هم بریم تنها نباشیم ؟
+ باشه داداش میام ....... فقط ساعت چند بیام ؟؟
_ساعت ۱۱ خوبه ...... بیا خونه ما از اینجا میریم
+ حله داداش ...... فقط حسین میدونه ؟؟؟
_ اره بابا خودش گفت دردش زیاد شده زنگ بزنم وقت بگیرم
+ باشه پس ساعت ۱۱ میبینمت
_ اوکی ..... خدافظ
تلفن رو قطع کردم ی دقیقه گذشت که آیفون زنگ خورد ..... حسین بود.
در رو باز کردم و اومدم تو آشپزخونه و مربا رو ریختم تو پیاله
حسین اومد گفت : بیا رفتم گرفتم
_ چقدر طول کشید
+ نونوایی خیلییییی شلوغ بود ....😐😐😐😐
_ حالا خوب شد کسی نشناخت تورو واگرنه تا ۱ ساعت طول میکشید 😂😂😂
+ اره بابا ..... البته با ماسک و عینک آفتابی کسی نمیشناسه 😂😂😂
_ اره دیگ 😂😂😂
🍁{ اینم از پارت ۱۰...... منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#رمان #شبنم #ایوان
#تکست_ناب #تکست_خاص #فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉 #عشق #عاشقانه #love #دخترونه #عکس_نوشته #تنهایی #تکست_گرافی #تکست
صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم سمت اتاق حسین اول در زدم....... دیدم جواب نمیده...... دوباره در زدم...... دیدم بازم جواب نمیده 😱
نگران شدم ...... در روز وحشیانه باز کردم .......... بیچاره یهو مثل جن زده ها از خواب پرید 😂😂....... گفتم : سلام صبح بخیر .... چرا هر چی در زدم جواب ندادی ؟؟؟؟ نگران شدم ،،، فک کردم دوباره معده ات درد گرفته داری از درد میمیری 😂😂😂
+ سلام صبح شمام بخیر ....... ببخشید که خواب بودم ...... از این به بعد تا صبح بیدار میمونم که اگه اومدی در زدی جواب بدم 😒😒 ..... در ضمن شما چرا وحشیانه در رو باز میکنی ؟؟؟
_ خب ترسیدم ....... فک کردم چیزیت شده 😐
+ اگه معده ام درد گرفته بود آی و آخ میکردم 😒
_ خب حالا چی شد مگه ؟؟؟؟ پاشو برو دست و صورتت و بشور بیا صبحونه بخوریم 😒
+ باشه برو اومدم
از اتاق اومدم بیرون ...... در یخچال رو باز کردم دیدم برای صبحونه هیچی نداریم به جز مربا 😐😐
حسین از دست شویی اومد بیرون گفت : چی شده ؟
_ حسین هیچی نداریم بخوریم 😐😐
+ یعنی اگه فکر کردی میرم خامه و نون میگیرم باید بگم که خیلی فکر بدی کردی 😐😒😒😒
_ یعنی اصلا نمیتونی بری چیزی بگیری ؟؟؟
+ چرا خودت نمیری ؟؟؟
_ باشه حسین ....... باشه ..... خودم میرم 😬
+ باشه ببخشید الان میرم ....... آخه چرا انقد زور میگی ؟؟؟؟؟
_ پاشو گمشو برو خامه و نون بگیر 😒
+ باش
حسین رفت اتاق تا لباسشو عوض کنه منم نشستم رو مبل ........ یدفعه یادم افتاد امروز باید بریم بیمارستان برای حسین 😱😱😱😱
زنگ زدم به احسان ......
بوق......
بوق......
+الو
_الو سلام احسان خوبی ؟
+ سلام داداش مرسی تو خوبی ؟ جانم چیزی شده ؟؟
_ دیروز زنگ زدم به بیمارستان واسه حسین وقت گرفتم تو هم میای با هم بریم تنها نباشیم ؟
+ باشه داداش میام ....... فقط ساعت چند بیام ؟؟
_ساعت ۱۱ خوبه ...... بیا خونه ما از اینجا میریم
+ حله داداش ...... فقط حسین میدونه ؟؟؟
_ اره بابا خودش گفت دردش زیاد شده زنگ بزنم وقت بگیرم
+ باشه پس ساعت ۱۱ میبینمت
_ اوکی ..... خدافظ
تلفن رو قطع کردم ی دقیقه گذشت که آیفون زنگ خورد ..... حسین بود.
در رو باز کردم و اومدم تو آشپزخونه و مربا رو ریختم تو پیاله
حسین اومد گفت : بیا رفتم گرفتم
_ چقدر طول کشید
+ نونوایی خیلییییی شلوغ بود ....😐😐😐😐
_ حالا خوب شد کسی نشناخت تورو واگرنه تا ۱ ساعت طول میکشید 😂😂😂
+ اره بابا ..... البته با ماسک و عینک آفتابی کسی نمیشناسه 😂😂😂
_ اره دیگ 😂😂😂
🍁{ اینم از پارت ۱۰...... منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#رمان #شبنم #ایوان
#تکست_ناب #تکست_خاص #فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉 #عشق #عاشقانه #love #دخترونه #عکس_نوشته #تنهایی #تکست_گرافی #تکست
۷.۹k
۰۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.