pt. 2
" 𝐇𝐚𝐧𝐝𝐚𝐧𝐚 "
یوکو هیچوقت فکرش رو نمیکرد اون کسیه که باعث شده کابوس هاش به وجود بیان، یعنی ممکن بود زمانی برسه که کابوس هاش از بین برن؟
به دنبال پسری که اسمش مینهو بود وارد شهر نسبتن بزرگی شد، شهر پر از آدمای پر نور بود. همه خوشحال بودن و در آرامش قدم میزدن، سوال های زیادی توی سر یوکو میچرخید. چه اتفاقی افتاده؟ اینجا کجاست؟ چرا این ها انقدر آرومن؟ این خواب رو قبلا هم دیدم؟؟
به دنبال مینهو به سمت قصر بزرگی رفتن ، قصر اونقدر بزرگ بود که یوکو زبونش بند اومده بود مینهو از واکنش یوکو خندید همینطور که نزدیکش میرفت گفت:«اینجا محل زندگی منه.. بیا بریم داخل بقیه اگه ببیننت خیلی خوشحال میشن».
وارد قصر شدن و زیبایی که سقف قصر داشت چندین برابر زیبایی بیرون قصر بود، وقتی وارد شدن پسری با موهای بلوند و کک و مک نزدیک اومد و با مینهو دست داد :«مینهو کجا بودی همه جا رو دنبالت گشتیم»
مینهو دستی رو سر دسر کشید و گفت :«رفتم اون طرف تفریح کنم»
پسر ابروهاش تو هم رفتن و گفت:«هیونگ میدونی چقدر کارت خطرناک بود؟ چان بفهمه سر از تنت جدا میکنه»
یوکو که تمام مدت داشت به مکالمشون گوش میداد تصمیم گرفت بالاخره حرف بزنه و البته که کنجکاویش باعث شد تمام سوالاش رو یک دفعه بپرسه:«ببخشید اینجا چه خبره ؟ این پسره کیه؟ چان کیه؟ اصا چرا اومدیم اینجا؟ اینجا امنه؟ هدپیگا اینجا نمیان؟»
پسر مو بلوند با دقت به دختر خیره شد و بعد برگشت سمت مینهو :«هیونگ واقعا؟ رفتی اونور که این دخترو بیاری؟»
مینهو دستشو توی موهاش فرو برد :«شاید ممکن باشه که اتفاقی دیده باشمش؟!»
یوکو دوباره شروع کرد به سوال کردن:«عهه! مگه من چه ایرادی دارم، چرا یکی نمیگه اینجا چه خبره؟ اصا بهم توجه میکنید؟»
پسر مو بلوند و مینهو که تمام مدت داشتن بی توجه به یوکو باهم بحث میکردن فورت سمت یوکو چرخیدن و مینهو دستشو گذاشت رو دهن یوکو :«دو دقیقه ساکت شو.. این فلیکسه یکی از دوستام اونم اینجا زندگی میکنه، قصر امن ترین جاییه که داریم... وایسا... چرا بدنت داره کمرنگ میشه؟ یوکو حالت خوبه چه اتفاقی داره میوفته؟»
#لینو #فیکشن #اسکیز
یوکو هیچوقت فکرش رو نمیکرد اون کسیه که باعث شده کابوس هاش به وجود بیان، یعنی ممکن بود زمانی برسه که کابوس هاش از بین برن؟
به دنبال پسری که اسمش مینهو بود وارد شهر نسبتن بزرگی شد، شهر پر از آدمای پر نور بود. همه خوشحال بودن و در آرامش قدم میزدن، سوال های زیادی توی سر یوکو میچرخید. چه اتفاقی افتاده؟ اینجا کجاست؟ چرا این ها انقدر آرومن؟ این خواب رو قبلا هم دیدم؟؟
به دنبال مینهو به سمت قصر بزرگی رفتن ، قصر اونقدر بزرگ بود که یوکو زبونش بند اومده بود مینهو از واکنش یوکو خندید همینطور که نزدیکش میرفت گفت:«اینجا محل زندگی منه.. بیا بریم داخل بقیه اگه ببیننت خیلی خوشحال میشن».
وارد قصر شدن و زیبایی که سقف قصر داشت چندین برابر زیبایی بیرون قصر بود، وقتی وارد شدن پسری با موهای بلوند و کک و مک نزدیک اومد و با مینهو دست داد :«مینهو کجا بودی همه جا رو دنبالت گشتیم»
مینهو دستی رو سر دسر کشید و گفت :«رفتم اون طرف تفریح کنم»
پسر ابروهاش تو هم رفتن و گفت:«هیونگ میدونی چقدر کارت خطرناک بود؟ چان بفهمه سر از تنت جدا میکنه»
یوکو که تمام مدت داشت به مکالمشون گوش میداد تصمیم گرفت بالاخره حرف بزنه و البته که کنجکاویش باعث شد تمام سوالاش رو یک دفعه بپرسه:«ببخشید اینجا چه خبره ؟ این پسره کیه؟ چان کیه؟ اصا چرا اومدیم اینجا؟ اینجا امنه؟ هدپیگا اینجا نمیان؟»
پسر مو بلوند با دقت به دختر خیره شد و بعد برگشت سمت مینهو :«هیونگ واقعا؟ رفتی اونور که این دخترو بیاری؟»
مینهو دستشو توی موهاش فرو برد :«شاید ممکن باشه که اتفاقی دیده باشمش؟!»
یوکو دوباره شروع کرد به سوال کردن:«عهه! مگه من چه ایرادی دارم، چرا یکی نمیگه اینجا چه خبره؟ اصا بهم توجه میکنید؟»
پسر مو بلوند و مینهو که تمام مدت داشتن بی توجه به یوکو باهم بحث میکردن فورت سمت یوکو چرخیدن و مینهو دستشو گذاشت رو دهن یوکو :«دو دقیقه ساکت شو.. این فلیکسه یکی از دوستام اونم اینجا زندگی میکنه، قصر امن ترین جاییه که داریم... وایسا... چرا بدنت داره کمرنگ میشه؟ یوکو حالت خوبه چه اتفاقی داره میوفته؟»
#لینو #فیکشن #اسکیز
۲.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.