پارت: 1
پارت: 1
« روشنایی پس از تاریکی»
Part: 1
"Light After Darkness"
ویو لونا:
((درینگ، درینگ) صدای ساعت)
هاااااای(خمیازه)
صبح شده ساعت 5 من خب همیشه سحرخیزم البته گاهی اوغاتم نمیتونم جلوی خوابیدنمو بگیرم. بیدار شدم. حدود 3 دقیقه بود رو ی تخت نشسته بودم و زل زدم بودم به پوستر ماه توی اتاقم و همینجوری نگاهش میکردم. به خودم اومدم رفتم دستشویی، و صورتمو شستم و دوباره با صابون مخصوص شستم و بعد مسواک زدم صورتم و شستم و خوش مردم و اومدم بیرون. رفتم یه کیک از توی کمد دیواری خوراکیا برداشتم و یه شیر کاکائو از توی یخچال هنوز کسی بیدار نشده بود خیلی ساکت کار انجام میدادم روز اول مدرسه ست پس اگه یه کوچولو زود برم مشکلی نیست. رفتم بالا پشت بوم خورشید داشت طلوع میکرد چه زیبا بود هر وقت خورشید و نگاه میکردم و همینطور شیر کاکائو با کیکم میخوردم وقتی خوراکیم تموم شد رفتم داخل اتاقم و اماده شدم یک ذره تینت لب زدم و موهامو مرتب بافتم و یونیفرمم رو پوشیدم و کفش هام رو هم پوشیدم و اماده ی رفتن شدم خواستم از در برم بیرون که یکدفعه دیدم یکی زد رو شونم برگشتم دیدم مامانمه گفت: سلام صبح بخیر!
در جواب به مامانم گفتم: سلام صبح شماهم بخیر مامان!
گفت: کجا میری؟
گفتم: مدرسه امرپز روز اوله
گفت: وای یادم رفت وایسا منم اماده شدم خودم میبرمت!
رفتم تو پارکینگ مامانم اومد منو رسوند و رفت
دم در مدرسه ایستادم نمیدونستم برم داخل یا نه به امید اینکه امسالم مثل سال های قبل روز اول کاملیا منتظرم ایستاده رفتم داخل امسال سال اخری بود که پیش هم بودیم البته ما همیشه با همیم فقط تو ندرسه دیگه نیستیم میریم دانشگاه سال بعد رفتم داخل با چشمام دور و برم رو انالیز میکردم که دیدم یکی با سرعت و محکم خورد بهم دیدم جئون جونگ کوکه! لبخند زد و با هم تعظیم کردیم به طرف رو به رومون همونطور که لبخند داشت داشت پشت سرش رو میخاروند و گفت: سلام لونا خوشحالم که امسال هم میبینمت ببخشید که خوردم بهت اما تهیونگ میخواست روم اب بریزه و برای همین منم فرار کردم و خوردم به تو.
خیلی محترمانه لبخند زدم و گفتم: سلام جونگ کوک منم از دیدن خوشحالم اشکالی نداره پیش میاد.
یکدفعه دیدم یکی اسمم رو داد کشید و
گفت: لوووووووووونااااااااااا
همه به من نگاه کردن فهمیدم کار کیه؟ کاملیا
خجالت زده و با یک لبخند گشاد رفتم سمتش محکم بغلش مردم و اونم متقابلا بغلم کرد دلم براش. حسابی تنگ شده بود باهم داشتیم حرف میزدیم یکدفعه دیدیم مدیر لی گفت: اهم اهم سلام صبحتون بخیر به دبییرستان....... خوش امدید امیدوارم سال تحصیلی خوبی داشته باشید لطفا هرکسی از روی برگه ی کلاسی داخل سالن اسمش رو نگاه کنه و به کلاسش بره طبق...
💜💜💜💜💜💜💜🦋💜💜💜💜💜💜💜🦋
پایان
نویسنده: FARANAK
« روشنایی پس از تاریکی»
Part: 1
"Light After Darkness"
ویو لونا:
((درینگ، درینگ) صدای ساعت)
هاااااای(خمیازه)
صبح شده ساعت 5 من خب همیشه سحرخیزم البته گاهی اوغاتم نمیتونم جلوی خوابیدنمو بگیرم. بیدار شدم. حدود 3 دقیقه بود رو ی تخت نشسته بودم و زل زدم بودم به پوستر ماه توی اتاقم و همینجوری نگاهش میکردم. به خودم اومدم رفتم دستشویی، و صورتمو شستم و دوباره با صابون مخصوص شستم و بعد مسواک زدم صورتم و شستم و خوش مردم و اومدم بیرون. رفتم یه کیک از توی کمد دیواری خوراکیا برداشتم و یه شیر کاکائو از توی یخچال هنوز کسی بیدار نشده بود خیلی ساکت کار انجام میدادم روز اول مدرسه ست پس اگه یه کوچولو زود برم مشکلی نیست. رفتم بالا پشت بوم خورشید داشت طلوع میکرد چه زیبا بود هر وقت خورشید و نگاه میکردم و همینطور شیر کاکائو با کیکم میخوردم وقتی خوراکیم تموم شد رفتم داخل اتاقم و اماده شدم یک ذره تینت لب زدم و موهامو مرتب بافتم و یونیفرمم رو پوشیدم و کفش هام رو هم پوشیدم و اماده ی رفتن شدم خواستم از در برم بیرون که یکدفعه دیدم یکی زد رو شونم برگشتم دیدم مامانمه گفت: سلام صبح بخیر!
در جواب به مامانم گفتم: سلام صبح شماهم بخیر مامان!
گفت: کجا میری؟
گفتم: مدرسه امرپز روز اوله
گفت: وای یادم رفت وایسا منم اماده شدم خودم میبرمت!
رفتم تو پارکینگ مامانم اومد منو رسوند و رفت
دم در مدرسه ایستادم نمیدونستم برم داخل یا نه به امید اینکه امسالم مثل سال های قبل روز اول کاملیا منتظرم ایستاده رفتم داخل امسال سال اخری بود که پیش هم بودیم البته ما همیشه با همیم فقط تو ندرسه دیگه نیستیم میریم دانشگاه سال بعد رفتم داخل با چشمام دور و برم رو انالیز میکردم که دیدم یکی با سرعت و محکم خورد بهم دیدم جئون جونگ کوکه! لبخند زد و با هم تعظیم کردیم به طرف رو به رومون همونطور که لبخند داشت داشت پشت سرش رو میخاروند و گفت: سلام لونا خوشحالم که امسال هم میبینمت ببخشید که خوردم بهت اما تهیونگ میخواست روم اب بریزه و برای همین منم فرار کردم و خوردم به تو.
خیلی محترمانه لبخند زدم و گفتم: سلام جونگ کوک منم از دیدن خوشحالم اشکالی نداره پیش میاد.
یکدفعه دیدم یکی اسمم رو داد کشید و
گفت: لوووووووووونااااااااااا
همه به من نگاه کردن فهمیدم کار کیه؟ کاملیا
خجالت زده و با یک لبخند گشاد رفتم سمتش محکم بغلش مردم و اونم متقابلا بغلم کرد دلم براش. حسابی تنگ شده بود باهم داشتیم حرف میزدیم یکدفعه دیدیم مدیر لی گفت: اهم اهم سلام صبحتون بخیر به دبییرستان....... خوش امدید امیدوارم سال تحصیلی خوبی داشته باشید لطفا هرکسی از روی برگه ی کلاسی داخل سالن اسمش رو نگاه کنه و به کلاسش بره طبق...
💜💜💜💜💜💜💜🦋💜💜💜💜💜💜💜🦋
پایان
نویسنده: FARANAK
۳.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.