دختر فراموش شده part 18
دختر فراموش شده
پارت 18
هانا )
چشمامو با پت پت باز کردم همه جا تار بود صدای زنی رو شنیدم ... چند ثانیه بعد متوجه حضورم توی بیمارستان و صدا زدن پرستار شدم ...
پرستار : خانمم ! بهوش اومدین ؟ ( نه پس با چشمای باز خوابیده :/ )
همون دکتری که جواب تست و بهم داد اومدم بالای سرم
دکتر : عزیزم قدم نو رسیده که ناراحتی نداره که تو اینجوری غش رفتی !
- همم...
دکتر : مبارک باشه
لبخند تلخی زدم
- ممنون
پرستار سرممو جدا کرد ...از تخت پائین اومدم
نمیدونستم کجا برم چیکار کنم ... انگار تمام دنیا رو سرم خراب شده بود ، جیمین ... جیمین مقصر نبود اون مقصر فراموشیش نبود ... اوی مقصر این که هانای جدیدو دوست داره هم نبود ، پس تقصیر کی بود ؟
تقصیر من ؟ ... یا تقصیر سرنوشت ؟ ... یا اصلا تقصیر جیمین !! شاید تقصر این بچه بود !
نگاهی به کمرم انداختم و به این فکر کردم که چجوری با همچین کمر باریکی یه بچه توشه !
و بعد از این که برگه ها و جواب ازمایشایی که موقع بیهوشی ازم گرفته بودمو نگاه کردم لبخندی زدم ...
- تعجبی نداره اون فقط یه هفتشه
من به مامانم رفته بودم ... با این که اون دیگه تو این دنیا نبود ولی گاهی وقتا حس میکردم کنارم قدم میزد ... بابام همیشه میگفت مامانم وقتی حامله میشده همون هفته اول انقد علائم نشون میداده که همه شهر با خبر میشدن !
البته که مامانم درد زیادیو تحمل کرد ... اون پنج بار حامله شد اما همشون به جز من سقد شدن ...
از این که اون شب تو مستیم همچین کاری انجام دادم خیلی شکه بودم ولی انگار ... قلبم اصلا ناراضی نبود اون وسط فقط مغزم بود که به خودش لعنت میفرستاد ...
اگه بگم جیمین باید مراعات میکرده و میفهمیده من مستم چرت گفتم ... این بشر از همون اول تولدش منحرف بدنیا اومده جوری که گاهی وقتا تو بوسان وقتی با هم میرفتیم لب رودخونه و باد دامنمو بالا میزد جیمین فقط خیره میشد و بعدم که من متوجه میشدم پقی میزد زیر خنده ... با این که اون موقع ما بچه هایی بیش نبودیم اما اون احساسات از خیلی از عشقای ادم بزرگا پر رنگ تر بود ...
انقد تو فکر خودم بودم که نفهمیدم کی رسیدم به کمپانی نفس عمیقی کشیدم نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیفته نمیدونستم واکنشش چیه من حتی احساس خودم رو هم نمیدونستم انگار بین زمین هوا معلق بودم ...
رفتم سمت سالن رقص
جیمین داشت اب میخورد که متوجه حضور من شد اب پرید پشت گلوش و بعد از چند تا سرفه از اتاق اومد بیرون اخماش تو هم بود
- سلام ...
+ سلام
- چرا اخم کردی ؟
+ مگه قرار نشد با این لباسای کوتاه توی خیابون راه نیفتی ؟! ( عکس لباسش میزارم )
تازه داشتم دلیل غیرتی شدن یهوییش رو متوجه میشدم کرمم گرفت و گفتم
- به شما مربوطه ؟
اخمای جیمین بیشتر در هم قفل شد
+ نکنه باز میخای مثل اون روز مردا بریزن سرت
- یاااا
+ خب مگه دروغ میگم ؟
دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم ... دیگه وقتش بود بگم چه گندی بالا اورده
- جیمین ...
+ هوم ؟
- اون شب...
+ کدوم شب ؟
اخمی کردم
- مگه من چن شب پیش تو بودم ؟
با یاداوری این که اون شب چه گندی بالا اورده سرخ شد
+ اها همونی که رفتی زیر بارون مست کردی ...
بی مقدمه گفتم
- من حاملم
توقع واکنش متعجبانه ای داشتم اما جیمین فقط پقی زد زیر خنده
+ عه ؟ ... خب مبارک باشه از کی ؟
چش غرنه ای بهش رفتم و بعد گفتم
- یکی از اعضای بی تی اس :/
جیمین متعجب سمت سالن رقص برگشت
+ کدوممم ؟ شوگا یا جیهوپ یا شاید تهیونگگگگ واییی داداشام دارن بابا میشن !
تو سری به خودم زدم و فحشی نثارش کردم این با این ایکیو رو کجای دلم بزارم خدایااا
- اسکل خود بدبختت
+ عه بچم چیههه دختره یا پسر ؟
برای لحظه ای حس کردم دارم با عقب مونده ذهنی حرف میزنم
- هووووی مسخره
من حاملم این فک میکنه من دارم باش شوخی میکنم
ناچار برگه ازمایشو در اوردم و انداختم تو یقش و بدون این که پشت سرم و نگاه کنم دست به سینه شروع به دور شدن از اونجا کردم ... قدم به قدم میدونستم الانه که دادش بره هوا پس شروع به شمردن کردم
- سه ... دو ....
قبل از اینکه به یک برسم دو تا دست روی شونم رفت و منو برگردوند سمت خودش ...
لایک و کامنت نمیکنیدااا
پارت 18
هانا )
چشمامو با پت پت باز کردم همه جا تار بود صدای زنی رو شنیدم ... چند ثانیه بعد متوجه حضورم توی بیمارستان و صدا زدن پرستار شدم ...
پرستار : خانمم ! بهوش اومدین ؟ ( نه پس با چشمای باز خوابیده :/ )
همون دکتری که جواب تست و بهم داد اومدم بالای سرم
دکتر : عزیزم قدم نو رسیده که ناراحتی نداره که تو اینجوری غش رفتی !
- همم...
دکتر : مبارک باشه
لبخند تلخی زدم
- ممنون
پرستار سرممو جدا کرد ...از تخت پائین اومدم
نمیدونستم کجا برم چیکار کنم ... انگار تمام دنیا رو سرم خراب شده بود ، جیمین ... جیمین مقصر نبود اون مقصر فراموشیش نبود ... اوی مقصر این که هانای جدیدو دوست داره هم نبود ، پس تقصیر کی بود ؟
تقصیر من ؟ ... یا تقصیر سرنوشت ؟ ... یا اصلا تقصیر جیمین !! شاید تقصر این بچه بود !
نگاهی به کمرم انداختم و به این فکر کردم که چجوری با همچین کمر باریکی یه بچه توشه !
و بعد از این که برگه ها و جواب ازمایشایی که موقع بیهوشی ازم گرفته بودمو نگاه کردم لبخندی زدم ...
- تعجبی نداره اون فقط یه هفتشه
من به مامانم رفته بودم ... با این که اون دیگه تو این دنیا نبود ولی گاهی وقتا حس میکردم کنارم قدم میزد ... بابام همیشه میگفت مامانم وقتی حامله میشده همون هفته اول انقد علائم نشون میداده که همه شهر با خبر میشدن !
البته که مامانم درد زیادیو تحمل کرد ... اون پنج بار حامله شد اما همشون به جز من سقد شدن ...
از این که اون شب تو مستیم همچین کاری انجام دادم خیلی شکه بودم ولی انگار ... قلبم اصلا ناراضی نبود اون وسط فقط مغزم بود که به خودش لعنت میفرستاد ...
اگه بگم جیمین باید مراعات میکرده و میفهمیده من مستم چرت گفتم ... این بشر از همون اول تولدش منحرف بدنیا اومده جوری که گاهی وقتا تو بوسان وقتی با هم میرفتیم لب رودخونه و باد دامنمو بالا میزد جیمین فقط خیره میشد و بعدم که من متوجه میشدم پقی میزد زیر خنده ... با این که اون موقع ما بچه هایی بیش نبودیم اما اون احساسات از خیلی از عشقای ادم بزرگا پر رنگ تر بود ...
انقد تو فکر خودم بودم که نفهمیدم کی رسیدم به کمپانی نفس عمیقی کشیدم نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیفته نمیدونستم واکنشش چیه من حتی احساس خودم رو هم نمیدونستم انگار بین زمین هوا معلق بودم ...
رفتم سمت سالن رقص
جیمین داشت اب میخورد که متوجه حضور من شد اب پرید پشت گلوش و بعد از چند تا سرفه از اتاق اومد بیرون اخماش تو هم بود
- سلام ...
+ سلام
- چرا اخم کردی ؟
+ مگه قرار نشد با این لباسای کوتاه توی خیابون راه نیفتی ؟! ( عکس لباسش میزارم )
تازه داشتم دلیل غیرتی شدن یهوییش رو متوجه میشدم کرمم گرفت و گفتم
- به شما مربوطه ؟
اخمای جیمین بیشتر در هم قفل شد
+ نکنه باز میخای مثل اون روز مردا بریزن سرت
- یاااا
+ خب مگه دروغ میگم ؟
دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم ... دیگه وقتش بود بگم چه گندی بالا اورده
- جیمین ...
+ هوم ؟
- اون شب...
+ کدوم شب ؟
اخمی کردم
- مگه من چن شب پیش تو بودم ؟
با یاداوری این که اون شب چه گندی بالا اورده سرخ شد
+ اها همونی که رفتی زیر بارون مست کردی ...
بی مقدمه گفتم
- من حاملم
توقع واکنش متعجبانه ای داشتم اما جیمین فقط پقی زد زیر خنده
+ عه ؟ ... خب مبارک باشه از کی ؟
چش غرنه ای بهش رفتم و بعد گفتم
- یکی از اعضای بی تی اس :/
جیمین متعجب سمت سالن رقص برگشت
+ کدوممم ؟ شوگا یا جیهوپ یا شاید تهیونگگگگ واییی داداشام دارن بابا میشن !
تو سری به خودم زدم و فحشی نثارش کردم این با این ایکیو رو کجای دلم بزارم خدایااا
- اسکل خود بدبختت
+ عه بچم چیههه دختره یا پسر ؟
برای لحظه ای حس کردم دارم با عقب مونده ذهنی حرف میزنم
- هووووی مسخره
من حاملم این فک میکنه من دارم باش شوخی میکنم
ناچار برگه ازمایشو در اوردم و انداختم تو یقش و بدون این که پشت سرم و نگاه کنم دست به سینه شروع به دور شدن از اونجا کردم ... قدم به قدم میدونستم الانه که دادش بره هوا پس شروع به شمردن کردم
- سه ... دو ....
قبل از اینکه به یک برسم دو تا دست روی شونم رفت و منو برگردوند سمت خودش ...
لایک و کامنت نمیکنیدااا
۶۰.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.