پارت دوم: "آوای عشق و دوستی"
### پارت دوم: "آوای عشق و دوستی"
سفر سارا به سئول به سرعت سپری شد و او به فرودگاه بینالمللی اینچئون رسید. با قدمهای تند و قلبی پر از هیجان، به سمت خروجی رفت. در آنجا، گروهی از طرفداران بیتیاس با پلاکاردها و پرچمهای رنگارنگ ایستاده بودند. سارا نمیتوانست باور کند که در اینجا، در قلب سئول، قرار دارد.
پس از چند ساعت استراحت و آمادهسازی، سارا به محل برگزاری کنسرت رفت. سالن بزرگ و پر از نور و صدا بود. او با دقت به صحنه نگاه کرد و تصور کرد که چگونه بیتیاس در اینجا اجرا خواهد کرد. در این لحظه، او احساس کرد که همهی تلاشها و آرزوهایش به حقیقت پیوسته است.
در روز مسابقه، سارا با دیگر برندگان به محل ملاقات با بیتیاس رفت. او نمیتوانست انتظار بکشد تا اعضای گروه را ببیند. وقتی در اتاق انتظار نشسته بود، احساس میکرد که زمان به آرامی میگذرد. در نهایت، درب باز شد و اعضای بیتیاس وارد شدند.
"سلام! ما بیتیاس هستیم!" جین با لبخند گفت. سارا قلبش به شدت میتپید. او نمیتوانست باور کند که در کنار افرادی است که همیشه به آنها احترام میگذاشت.
سارا به نوبت با هر یک از اعضای گروه صحبت کرد. او از آنها دربارهی موسیقی و زندگیشان پرسید و آنها نیز با اشتیاق به سوالاتش پاسخ دادند. در این لحظات، سارا احساس کرد که نه تنها یک طرفدار، بلکه یک دوست جدید برای آنهاست.
وقتی نوبت به صحبت با آرمی (آرمی) رسید، سارا از او خواست که یک عکس بگیرد. آرمی با خوشحالی پذیرفت و آنها در کنار هم لبخند زدند. این عکس برای سارا به یادگاری ارزشمندی تبدیل شد.
پس از ملاقات، سارا و دیگر برندگان به کنسرت رفتند. صدای موسیقی و نورهای رنگارنگ سالن، او را به دنیای دیگری برد. او با تمام وجودش به آهنگها گوش میداد و احساس میکرد که در کنار بیتیاس، زندگیاش کامل شده است.
در پایان کنسرت، سارا به یادداشتهایی که در طول سفرش نوشته بود، فکر کرد. او تصمیم گرفت که این تجربیات را به یک کتاب تبدیل کند و داستان عشق و دوستیاش با بیتیاس را به اشتراک بگذارد. او میدانست که این سفر تنها آغاز یک ماجراجویی جدید است.
---
من همرو باهم میدم
سفر سارا به سئول به سرعت سپری شد و او به فرودگاه بینالمللی اینچئون رسید. با قدمهای تند و قلبی پر از هیجان، به سمت خروجی رفت. در آنجا، گروهی از طرفداران بیتیاس با پلاکاردها و پرچمهای رنگارنگ ایستاده بودند. سارا نمیتوانست باور کند که در اینجا، در قلب سئول، قرار دارد.
پس از چند ساعت استراحت و آمادهسازی، سارا به محل برگزاری کنسرت رفت. سالن بزرگ و پر از نور و صدا بود. او با دقت به صحنه نگاه کرد و تصور کرد که چگونه بیتیاس در اینجا اجرا خواهد کرد. در این لحظه، او احساس کرد که همهی تلاشها و آرزوهایش به حقیقت پیوسته است.
در روز مسابقه، سارا با دیگر برندگان به محل ملاقات با بیتیاس رفت. او نمیتوانست انتظار بکشد تا اعضای گروه را ببیند. وقتی در اتاق انتظار نشسته بود، احساس میکرد که زمان به آرامی میگذرد. در نهایت، درب باز شد و اعضای بیتیاس وارد شدند.
"سلام! ما بیتیاس هستیم!" جین با لبخند گفت. سارا قلبش به شدت میتپید. او نمیتوانست باور کند که در کنار افرادی است که همیشه به آنها احترام میگذاشت.
سارا به نوبت با هر یک از اعضای گروه صحبت کرد. او از آنها دربارهی موسیقی و زندگیشان پرسید و آنها نیز با اشتیاق به سوالاتش پاسخ دادند. در این لحظات، سارا احساس کرد که نه تنها یک طرفدار، بلکه یک دوست جدید برای آنهاست.
وقتی نوبت به صحبت با آرمی (آرمی) رسید، سارا از او خواست که یک عکس بگیرد. آرمی با خوشحالی پذیرفت و آنها در کنار هم لبخند زدند. این عکس برای سارا به یادگاری ارزشمندی تبدیل شد.
پس از ملاقات، سارا و دیگر برندگان به کنسرت رفتند. صدای موسیقی و نورهای رنگارنگ سالن، او را به دنیای دیگری برد. او با تمام وجودش به آهنگها گوش میداد و احساس میکرد که در کنار بیتیاس، زندگیاش کامل شده است.
در پایان کنسرت، سارا به یادداشتهایی که در طول سفرش نوشته بود، فکر کرد. او تصمیم گرفت که این تجربیات را به یک کتاب تبدیل کند و داستان عشق و دوستیاش با بیتیاس را به اشتراک بگذارد. او میدانست که این سفر تنها آغاز یک ماجراجویی جدید است.
---
من همرو باهم میدم
۵.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.