خلافکار ناتنی من پارت ۵ ♡ (:
{ پرش زمانی به صبح }
هیناتا : پاشدم کارامو کردم لباس پوشیدم تا برم شرکت که یهو هول داده شدم تویه ماشین دیگه که دیدم کوک کنارمه ... چیکار میکنی ؟
کوک : امروز نمیری سرکار .
هیناتا : اونوقت چرا؟
کوک : چون قراره بریم واسه امشب واست لباس بگیریم .
هیناتا : ولی ...
کوک : هیشششش .
هیناتا : کوک راه افتاد رفتیم تویه فروشگاه بزرگ و کوک همینجوری داشت لباسارو نگاه میکرد... کوک ؟
کوک : بله ؟
هیناتا : مگه تو یه خلافکار نیستی ؟
کوک : آره هستم .
هیناتا : پس چجوری هر جا بخوای میری تا جایی که میدونم خلافکارا و مافیا ها زیاد جایی نمیرن . تا دشمنا و پلیسا نتونن بهشون نزدیک بشن .
کوک : در مورد پلیسا ، پلیسا دیگه دنبال من نیستن چون میدونن دستشون به من نمیرسه و تازه جون خانواده شون هم به خطر میوفته. در مورد دشمنام هم من تو باند تمام دشمنام جاسوس گذاشتم که اگه بخوان حمله کنن اون بهم خبر میده .
هیناتا : برگام .
کوک : بیا اینو بپوش.
{ پرش زمانی به ساعت ۵:۳۰ }
هیناتا : رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم لباسمو پوشیدم و موهامو صاف کردم و دورم ریختم یه آرایش لایت کردم و کفشامو پوشیدم و عطر زدمو رفتم طبقه ی پایین که با دیدن کوک قلبم به تپش افتاد .
کوک : خیلی خوشگل شده بود ولی سریع به خودم اومدم و رفتیم سوار ماشین شدیمو به سمت مقصد رفتیم .
هیناتا : بعد چند مین رسیدیم وارد شدیم و رفتیم یه جا نشستیم . که یهو یه دختر اومد طرف ما
لویا : سلام ددی ( عشوه *)
کوک : لویا تو اینجا چا غلطی میکنی؟
هیناتا : پاشدم کارامو کردم لباس پوشیدم تا برم شرکت که یهو هول داده شدم تویه ماشین دیگه که دیدم کوک کنارمه ... چیکار میکنی ؟
کوک : امروز نمیری سرکار .
هیناتا : اونوقت چرا؟
کوک : چون قراره بریم واسه امشب واست لباس بگیریم .
هیناتا : ولی ...
کوک : هیشششش .
هیناتا : کوک راه افتاد رفتیم تویه فروشگاه بزرگ و کوک همینجوری داشت لباسارو نگاه میکرد... کوک ؟
کوک : بله ؟
هیناتا : مگه تو یه خلافکار نیستی ؟
کوک : آره هستم .
هیناتا : پس چجوری هر جا بخوای میری تا جایی که میدونم خلافکارا و مافیا ها زیاد جایی نمیرن . تا دشمنا و پلیسا نتونن بهشون نزدیک بشن .
کوک : در مورد پلیسا ، پلیسا دیگه دنبال من نیستن چون میدونن دستشون به من نمیرسه و تازه جون خانواده شون هم به خطر میوفته. در مورد دشمنام هم من تو باند تمام دشمنام جاسوس گذاشتم که اگه بخوان حمله کنن اون بهم خبر میده .
هیناتا : برگام .
کوک : بیا اینو بپوش.
{ پرش زمانی به ساعت ۵:۳۰ }
هیناتا : رفتم یه دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم لباسمو پوشیدم و موهامو صاف کردم و دورم ریختم یه آرایش لایت کردم و کفشامو پوشیدم و عطر زدمو رفتم طبقه ی پایین که با دیدن کوک قلبم به تپش افتاد .
کوک : خیلی خوشگل شده بود ولی سریع به خودم اومدم و رفتیم سوار ماشین شدیمو به سمت مقصد رفتیم .
هیناتا : بعد چند مین رسیدیم وارد شدیم و رفتیم یه جا نشستیم . که یهو یه دختر اومد طرف ما
لویا : سلام ددی ( عشوه *)
کوک : لویا تو اینجا چا غلطی میکنی؟
۳.۰k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.