P4 🩸
جین : خو کجا بریم الان ....
یوری : نمیدونم هر جا که دوست داشتید
یومی : بریم کافه و بعد ت .... میخاست بگه تولد یوری سا رو جشن بگیرم که جین سریع پرید وسط
جین : نه نه اون کافه خیلی خوب نیست خوشم نمیاد ازش ( آخرشو با اشاره گفت )
یومی : ها ... ها راست میگی اونجا زباد با ها نیست
چطوره بریم اسکی روی یخ
جین : اره اونجا خوبه نظر تو چیه فندوقم
یوری : شما هر جای که بگید همونجا. برای من فرقی نداره
جین : پس خوب میریم اسکی .....
ویو مونبین : ( عمو جین )
توی اتاق کارم بودم داشتم مدارک ها و اینها رو برسی میکردم که یکی در زد نگاهی بهش انداختم که دیدم ....
مونبین : اواو بیبن کی اینجاست برادر مین هو یادی از ما کردی و از پشت میزم بلند شدم و رفتم سمتش
مین هو : من همیشه یاد میکنم اما تو رفتی امریکا و ومدی اصلا زنگ نزدی
همدیگرو بغل کردن رفتند و نشستند
به منشیم زنگ زدم که برامون قهوه بیاره
مونبین : خوب کردی ومدی خیلی دلتنگ بودم
مین هو : لبخندی زد جونگ کوک چطوره
مونبین : خوبه خونست از صبح زنگ میزنه بیا که امروز تولد یوری ساست
مین هو : پس یادشه
مونبین : معلومه که یادشه
بعد منشی ومد و قهوی ها رو آورد
مین هو : بابت قهوه ممنونم ومده بودم که یه سری بهت بزنم و بگم که برای امشب میایی عمارت من
مونبین : خواهش میکنم باشه حتمن
مین هو : راستی جیسیکا رو هم یا خودتت بیاری
مونبین : یه لحظه توی فکر فرو رفتم و گفتم حتمن میارمش
مین هو باشه پس من برم
مونبین : خیل خوب فعلا امشب میبینمت
مین هو : سرشو تکون داد و رفت
وقتی رفت نشستم روی صندلی
یوری سا دخترش نیست ولی براش همه زندگیشو میده
جسیکا دختر خودمه اما بهش فکر هم نمیکنم
چطور اخه
گوشیمو از جیبم در آوردم و زنگ زدم به جونگ کوک. که برای امشب اونو جسیکا آماده بشند
کوک : سلام پدر
مونبین : پسرم امشب آماده باشی که امشب تولد یوری سا دعوت شدیم
کوک : باشه حتمن …. به جسیکا هم بگم
مونبین : اره اره به اونم بگو ..
کوک : باشه فعلا بابا کاری نداری
مونبین: نه پسرم خدافظ
کوک : فعلا …..
( پایان مکالمه )
گوشی رو غلط کردم و گذاشتم روی میزم به صندلیم تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم ……
Mk ♥️
یوری : نمیدونم هر جا که دوست داشتید
یومی : بریم کافه و بعد ت .... میخاست بگه تولد یوری سا رو جشن بگیرم که جین سریع پرید وسط
جین : نه نه اون کافه خیلی خوب نیست خوشم نمیاد ازش ( آخرشو با اشاره گفت )
یومی : ها ... ها راست میگی اونجا زباد با ها نیست
چطوره بریم اسکی روی یخ
جین : اره اونجا خوبه نظر تو چیه فندوقم
یوری : شما هر جای که بگید همونجا. برای من فرقی نداره
جین : پس خوب میریم اسکی .....
ویو مونبین : ( عمو جین )
توی اتاق کارم بودم داشتم مدارک ها و اینها رو برسی میکردم که یکی در زد نگاهی بهش انداختم که دیدم ....
مونبین : اواو بیبن کی اینجاست برادر مین هو یادی از ما کردی و از پشت میزم بلند شدم و رفتم سمتش
مین هو : من همیشه یاد میکنم اما تو رفتی امریکا و ومدی اصلا زنگ نزدی
همدیگرو بغل کردن رفتند و نشستند
به منشیم زنگ زدم که برامون قهوه بیاره
مونبین : خوب کردی ومدی خیلی دلتنگ بودم
مین هو : لبخندی زد جونگ کوک چطوره
مونبین : خوبه خونست از صبح زنگ میزنه بیا که امروز تولد یوری ساست
مین هو : پس یادشه
مونبین : معلومه که یادشه
بعد منشی ومد و قهوی ها رو آورد
مین هو : بابت قهوه ممنونم ومده بودم که یه سری بهت بزنم و بگم که برای امشب میایی عمارت من
مونبین : خواهش میکنم باشه حتمن
مین هو : راستی جیسیکا رو هم یا خودتت بیاری
مونبین : یه لحظه توی فکر فرو رفتم و گفتم حتمن میارمش
مین هو باشه پس من برم
مونبین : خیل خوب فعلا امشب میبینمت
مین هو : سرشو تکون داد و رفت
وقتی رفت نشستم روی صندلی
یوری سا دخترش نیست ولی براش همه زندگیشو میده
جسیکا دختر خودمه اما بهش فکر هم نمیکنم
چطور اخه
گوشیمو از جیبم در آوردم و زنگ زدم به جونگ کوک. که برای امشب اونو جسیکا آماده بشند
کوک : سلام پدر
مونبین : پسرم امشب آماده باشی که امشب تولد یوری سا دعوت شدیم
کوک : باشه حتمن …. به جسیکا هم بگم
مونبین : اره اره به اونم بگو ..
کوک : باشه فعلا بابا کاری نداری
مونبین: نه پسرم خدافظ
کوک : فعلا …..
( پایان مکالمه )
گوشی رو غلط کردم و گذاشتم روی میزم به صندلیم تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم ……
Mk ♥️
۳.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.