فن فیک یاندره کوروکاوا ایزانا (تنجیکو)p3
مگه بهت نگفته بودم هر وقت من نیستم حواست به این رعیتا باشه؟ مردی که ایزانا بهش گفت کاکاچو با لحن استرسی گفت: گو...گومنه ایزانا فقط یه بار حواسم به این منگولا نبود این شد گومن..
ایزانا یه لحظه نگاه سردی به کاکاچو کرد و بعد بهم نگاه کرد و گفت گومن که این وضع رو دیدی (وایی پشمام چقدر زود احساستش عوض شد🗿)
من با لحن خجالتی گفتم: نه بابا... چه مشکلی اصلا مهم نی از این جور چیزا ایزانا بهم لبخندی زد و سرشو به طرف اون منگلای رعیت کرد وگفت: شما حرومی ها اینجا دارند چه گوهی میخورین؟ هااااااا بربن خونت وگرنه مث سگ میزنمتون ..
خودمم یه کم ترسیدم ولی بیچاره اون آدمی هایی که ایزانا اون ها رو رعیت خطاب میکنه اون بیچاره وقتی دیدن ایزانا اینقدر عصبانی مث سگ ترسیدن همشون کمرشون رو خم کردن و همگی گفت: شب بخیر پادشاه و مث چی فرار کردن...
ایزانا یه تک خنده ای کردش و زبر لب گفت: با بعضی ها باید اینجوری رفتار کرد ... بعد دوباره بهم نگاه کرد و گفت: می توم شما رو تا خونتون همراهی کنم ملکه من؟
(شت پشمام هیچی نشده زده به سیم ملکه من ...)
کاکاچو گفت: اما ایزانا ما باید درباره تومان...
ایزانا گف: خفه شو کاکوچو اینجا وقتش نی ...
بعد بهم نگاه کرد و گفت نظرت چیه ملکه من؟
منم با پشم ریزونی گفتم: بله ... اگه میشه من این ورا رو خوب بلد نیستم ...
سه هفته بعد: راستش از اون روزی که من اون تو اون منطقه گم شدم سه هفته میگدره و خوب الان با ایزانا صمیمی ترم بعضی وقتا با هم قرار میزاریم بعضی وقتا هم باهم گیم بازی میکنیم والا پشمام ریخت به ایزانا نمیومد ولی ۱۸ سالشه منم ۱۷ سالم اون گفت که به من گف که به منم ۱۷ سال نمیخوره داشتم درباره سنمون فک میکردم یه صدای زنگ در خورد به مامان گفتم مامان درو باز میکنم ولی وقتی درو باز کردم ....
(نگران نباشید ایزانا زخمی نشده 🗿💅)
#ایزانا کوروکاوا
ایزانا یه لحظه نگاه سردی به کاکاچو کرد و بعد بهم نگاه کرد و گفت گومن که این وضع رو دیدی (وایی پشمام چقدر زود احساستش عوض شد🗿)
من با لحن خجالتی گفتم: نه بابا... چه مشکلی اصلا مهم نی از این جور چیزا ایزانا بهم لبخندی زد و سرشو به طرف اون منگلای رعیت کرد وگفت: شما حرومی ها اینجا دارند چه گوهی میخورین؟ هااااااا بربن خونت وگرنه مث سگ میزنمتون ..
خودمم یه کم ترسیدم ولی بیچاره اون آدمی هایی که ایزانا اون ها رو رعیت خطاب میکنه اون بیچاره وقتی دیدن ایزانا اینقدر عصبانی مث سگ ترسیدن همشون کمرشون رو خم کردن و همگی گفت: شب بخیر پادشاه و مث چی فرار کردن...
ایزانا یه تک خنده ای کردش و زبر لب گفت: با بعضی ها باید اینجوری رفتار کرد ... بعد دوباره بهم نگاه کرد و گفت: می توم شما رو تا خونتون همراهی کنم ملکه من؟
(شت پشمام هیچی نشده زده به سیم ملکه من ...)
کاکاچو گفت: اما ایزانا ما باید درباره تومان...
ایزانا گف: خفه شو کاکوچو اینجا وقتش نی ...
بعد بهم نگاه کرد و گفت نظرت چیه ملکه من؟
منم با پشم ریزونی گفتم: بله ... اگه میشه من این ورا رو خوب بلد نیستم ...
سه هفته بعد: راستش از اون روزی که من اون تو اون منطقه گم شدم سه هفته میگدره و خوب الان با ایزانا صمیمی ترم بعضی وقتا با هم قرار میزاریم بعضی وقتا هم باهم گیم بازی میکنیم والا پشمام ریخت به ایزانا نمیومد ولی ۱۸ سالشه منم ۱۷ سالم اون گفت که به من گف که به منم ۱۷ سال نمیخوره داشتم درباره سنمون فک میکردم یه صدای زنگ در خورد به مامان گفتم مامان درو باز میکنم ولی وقتی درو باز کردم ....
(نگران نباشید ایزانا زخمی نشده 🗿💅)
#ایزانا کوروکاوا
۵.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.