Part28
Part28
سویا ویو
از دادی که زد به شدت ترسیدم ولی نتونستم جوابش رو بدم با این که خوب میدونستم چی بگم ولی خوب من قراره نقشم رو عملی کنم نباید خودم رو لو بدم باید مراقب خودم باشم و سکوت کنم و خودم و به ناراحتی و نا امیدی بزنم و البته خیلی هم خوشحالم که خام و رام و نگران منه این یعنی عاشق شده؟ هنوز مطمئن نیستم ولی میتونم بگم که همه چی داره به خوبی پیش میره و من نمیدونم این چند روزه چم شده وقتی میبینمش قلبم یه جوری میشه نمیدونم این چه حسیه اما امید وارم عاشقی نباشه..
یونگی: خوبی؟
سویا:هوم...بله ( آروم و ناراحت )
یونگی: معذرت میخوام عصبی بودم
سویا: هوم؟...نه من معذرت میخوام نباید میرفتم
یونگی: مشکلی نیست منم خیلی غرق در کارم بودم
سویا: بله...
یونگی ویو
نشستم سر جام حالا خیالم راحت بود چشمام و بستم که کمکم خابم برد چون اصلا نخوابیده بودم و سریع خوابم برد
سویا: رئی....
میخواستم برگه هارو امضا کنه که دیدم خوابش برده بود شبیه پیشی کوچولو ها خوابیده بود با خودم گفتم ' درسته آدم ترسناکی هستی ولی یه گربه بیش نیستی'
کای: رئیس...
سویا: هیشششش
کای: چی شده ( اروم)
سویا: مگه نمیبینی خوابه...
کای که اینطور حق دارن دیشب اصلا نخوابیدن
سویا: چی؟ منظورت چیه؟
کای: ایشون نگران شما بودن و نتونستن بخوابن نگران این بودن که نکنه بلایی سر شما اومده باشه
یونگی: وراجی تموم شد؟ حالا برو بیرون
کای: رئیس شما بیدارید؟
یونگی: بیدارم کردی
کای: معذرت میخوام...
یونگی: باشه حالا برو
سویا: اوم....
یونگی: درسته من دیشب تا صبح بیدار بودم
سویا: ' از کجا فهمید میخوام چی بگم؟'
( بچه ها این علامت ' یعنی دارن تو ذهنشون میگن)
سویا: اوم چرا؟
یونگی: به نظرت چرا؟...
سویا: اوم.....خوب....چون....نگران بودید؟
یونگی: آفرین زدی تو خال
سویا: خوب بهتره برید خونه و استراحت کنید
یونگی: همینجا میمونم
سویا: اوم ولی اینجا که نمیشه
.....
ادامه دارد....
.......
بچه ها عکس فیک عوض شد😄😃
سویا ویو
از دادی که زد به شدت ترسیدم ولی نتونستم جوابش رو بدم با این که خوب میدونستم چی بگم ولی خوب من قراره نقشم رو عملی کنم نباید خودم رو لو بدم باید مراقب خودم باشم و سکوت کنم و خودم و به ناراحتی و نا امیدی بزنم و البته خیلی هم خوشحالم که خام و رام و نگران منه این یعنی عاشق شده؟ هنوز مطمئن نیستم ولی میتونم بگم که همه چی داره به خوبی پیش میره و من نمیدونم این چند روزه چم شده وقتی میبینمش قلبم یه جوری میشه نمیدونم این چه حسیه اما امید وارم عاشقی نباشه..
یونگی: خوبی؟
سویا:هوم...بله ( آروم و ناراحت )
یونگی: معذرت میخوام عصبی بودم
سویا: هوم؟...نه من معذرت میخوام نباید میرفتم
یونگی: مشکلی نیست منم خیلی غرق در کارم بودم
سویا: بله...
یونگی ویو
نشستم سر جام حالا خیالم راحت بود چشمام و بستم که کمکم خابم برد چون اصلا نخوابیده بودم و سریع خوابم برد
سویا: رئی....
میخواستم برگه هارو امضا کنه که دیدم خوابش برده بود شبیه پیشی کوچولو ها خوابیده بود با خودم گفتم ' درسته آدم ترسناکی هستی ولی یه گربه بیش نیستی'
کای: رئیس...
سویا: هیشششش
کای: چی شده ( اروم)
سویا: مگه نمیبینی خوابه...
کای که اینطور حق دارن دیشب اصلا نخوابیدن
سویا: چی؟ منظورت چیه؟
کای: ایشون نگران شما بودن و نتونستن بخوابن نگران این بودن که نکنه بلایی سر شما اومده باشه
یونگی: وراجی تموم شد؟ حالا برو بیرون
کای: رئیس شما بیدارید؟
یونگی: بیدارم کردی
کای: معذرت میخوام...
یونگی: باشه حالا برو
سویا: اوم....
یونگی: درسته من دیشب تا صبح بیدار بودم
سویا: ' از کجا فهمید میخوام چی بگم؟'
( بچه ها این علامت ' یعنی دارن تو ذهنشون میگن)
سویا: اوم چرا؟
یونگی: به نظرت چرا؟...
سویا: اوم.....خوب....چون....نگران بودید؟
یونگی: آفرین زدی تو خال
سویا: خوب بهتره برید خونه و استراحت کنید
یونگی: همینجا میمونم
سویا: اوم ولی اینجا که نمیشه
.....
ادامه دارد....
.......
بچه ها عکس فیک عوض شد😄😃
۳۵۷
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.