"دوروی یک سکه"
"دوروی یک سکه"
Part21
نورا رو به اتاق سرد و تاریک بردن نورا به دیوار تکیه داد قلبش درد میکرد و نفس به سختی از سینش میومد مرد غول پیکر با چهره تهدید امیز به نورا نگاه کرد
"فردا فرستاده میشی به خونه قمار باز ها که تکلیفت روشن بشه
نورا یک نگاهی ریزی به مرد کرد ودیگه حرفی نزد مرد از اتاق خارج شد که نورا شروع کرد به گریه کردن بدنش یخ زده بود و وجودش پر از ترس و استرس شده بود نصف بدنش کم کم داشت مور مور میشد اون با اون مریضیش زیاد دووم نیاورد
\سارا\
سارا تو خونه نشسته بود و درحال فیلم نگاه کردن بود که گوشیش زنگ میخوره لبخندی میزنه و
-الو
"الو سارا
-منتظرزنگت بودم گرفتیش؟
"اره گرفتمش اگه کمک نبود نمتونستیم بگیرمیش
-تا منو داری غم نداری گفتم که من برات نورا رو دو دستی تحویلت میدم
"شیرینت پیشم محفوضه و اینکه یادت نره به اقا بگی
-باشه میبینمت
"مراقب خودت باش
سارا را گوشی رو قطع کرد پاهاش رو پاش گذاشت و شروع کرد به خندیدن سارا بلند داد زد که اصل کاری که تو خونه منتظره این خبر بود بشنوه
-نورا رو گرفتن خیالت راحت
"خوبه خیالم راحت شد
-مهرداد چی اونو چیکار میکنی؟
"تبیهش میکنم نمتونم اخراجش کنم اخه استعداد هایی خوبی داره
-با نورا چی؟با اون میخوای چیکار کنی؟
"بعدن متوجه میشی
/شکنجه گاه قمار خونه/
/فردا /
نورا دراز کشیده بود اصلا نتونسته بود که دیشب بخوابه و منتظر فردا بود
مرد غول پیکر وارد اتاق شد نورا بلند شد که مرد غول پیکر دستمال جلوی دهن نورا گذاشت و نورا دیگه چیزی نفهمید
/خونه ی قمار بازه ها/
نورا با حس سنگینی چشاش با سختی چشم هاشو باز کرد سرشو بالا اورد که دید به صندلی بستنش و وسط خونه گذاشتنش نورا به دور ورش نگاه کرد یک جای بود پر از میز صندلی مثل تالار
نورا حرفی نمزد میدونست فایدی نداره پس سکوت کرد یک ربعی گذشت خبری از هیچکس هیچ چیزی نبود حوصله نورا سررفته بود و هم خوابش گرفته بود همنجور زیر لب به ندا فوش میداد مرد غول پیکر دیشبی امد و کنارش وایستاد
~اینجا کجاست؟خونه قمار بازه ها؟ رئیس تون کجاست؟میخواین باهام چیکار کنید؟ندا رو ول کردین؟عموم چی؟
مرد غول پیکر حرفی نمزد نورا از این بابت کلافه شده بود و میخواست پاشه صندلی رو بکوبه تو سر مرد غول پیکر
Part21
نورا رو به اتاق سرد و تاریک بردن نورا به دیوار تکیه داد قلبش درد میکرد و نفس به سختی از سینش میومد مرد غول پیکر با چهره تهدید امیز به نورا نگاه کرد
"فردا فرستاده میشی به خونه قمار باز ها که تکلیفت روشن بشه
نورا یک نگاهی ریزی به مرد کرد ودیگه حرفی نزد مرد از اتاق خارج شد که نورا شروع کرد به گریه کردن بدنش یخ زده بود و وجودش پر از ترس و استرس شده بود نصف بدنش کم کم داشت مور مور میشد اون با اون مریضیش زیاد دووم نیاورد
\سارا\
سارا تو خونه نشسته بود و درحال فیلم نگاه کردن بود که گوشیش زنگ میخوره لبخندی میزنه و
-الو
"الو سارا
-منتظرزنگت بودم گرفتیش؟
"اره گرفتمش اگه کمک نبود نمتونستیم بگیرمیش
-تا منو داری غم نداری گفتم که من برات نورا رو دو دستی تحویلت میدم
"شیرینت پیشم محفوضه و اینکه یادت نره به اقا بگی
-باشه میبینمت
"مراقب خودت باش
سارا را گوشی رو قطع کرد پاهاش رو پاش گذاشت و شروع کرد به خندیدن سارا بلند داد زد که اصل کاری که تو خونه منتظره این خبر بود بشنوه
-نورا رو گرفتن خیالت راحت
"خوبه خیالم راحت شد
-مهرداد چی اونو چیکار میکنی؟
"تبیهش میکنم نمتونم اخراجش کنم اخه استعداد هایی خوبی داره
-با نورا چی؟با اون میخوای چیکار کنی؟
"بعدن متوجه میشی
/شکنجه گاه قمار خونه/
/فردا /
نورا دراز کشیده بود اصلا نتونسته بود که دیشب بخوابه و منتظر فردا بود
مرد غول پیکر وارد اتاق شد نورا بلند شد که مرد غول پیکر دستمال جلوی دهن نورا گذاشت و نورا دیگه چیزی نفهمید
/خونه ی قمار بازه ها/
نورا با حس سنگینی چشاش با سختی چشم هاشو باز کرد سرشو بالا اورد که دید به صندلی بستنش و وسط خونه گذاشتنش نورا به دور ورش نگاه کرد یک جای بود پر از میز صندلی مثل تالار
نورا حرفی نمزد میدونست فایدی نداره پس سکوت کرد یک ربعی گذشت خبری از هیچکس هیچ چیزی نبود حوصله نورا سررفته بود و هم خوابش گرفته بود همنجور زیر لب به ندا فوش میداد مرد غول پیکر دیشبی امد و کنارش وایستاد
~اینجا کجاست؟خونه قمار بازه ها؟ رئیس تون کجاست؟میخواین باهام چیکار کنید؟ندا رو ول کردین؟عموم چی؟
مرد غول پیکر حرفی نمزد نورا از این بابت کلافه شده بود و میخواست پاشه صندلی رو بکوبه تو سر مرد غول پیکر
۳۳۶
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.