منطقه ممنوعه عشق پارت ۴۴
#منطقه_ممنوعه_عشق
پارت:44
ات:فازت چیه؟
جونگکوک:چرا ازم فراری؟
ات:به تو مربوطه ایا؟
جونگکوک:اره چون از من فراری.
پوزخندی زدم.
ات:چون ازت بدم میاد همین!
جونگکوک:موضوع رو نپیچون.
ات:هع موضوع؟چه موضوعی دقیقا؟
جونگکوک:منظورت از ازمایش چیه؟
ات:چرا باید مسئله های شخصی رو بهت بگم؟
جلو اومد که عقب رفتم و به دیوار برخورد کردم.
#جونگکوک
دستامو دو طرفش.گذاشتم.
جونگکوک:چون تو مال منی!چیزی که بهت بستگی داشته باشه بهم بستگی داره.
قطره اشکی از.چشاش چکید و روشو ازم گرفت!
احساس میکردم تقصیر منه.
دستمو زیر چونش بردم و سرشو بلند کردم.
جونگکوک:میشه بهم بگی لطفا؟از اینکه نمیدونم قضیه چیه دارم عذاب میکشم.
ات:ولی اگه بفهمی جشن به پا میکنی.
محکم هولم داد که عقب گرد کردم.
سمت لیوان روی میز رفت و کاملشو رو سرش ریخت.
یه دستمال برداشت و کل صورتشو پاک کرد.
با دیدن زخمای رو صورتش شوکه شدم.
ات:ببین به ارزوت رسیدی!
مگه نمیخاستی بهم اسیب برسه؟
از طرف تو اسیب دیدم بگیر انتقامتو گرفتی!کافی نیست نه؟
جورابای بلندشو کمی پایین کشید
ات:بیا اینا چی؟بس نیست نه.بی...
تو بغـ..ـلم کشیدمش.
جونگکوک:ک...کی این کارو باهات کرد؟
ات:بهم دست نزن حالم ازت بهم میخوره!
ولش کردم و گفتم:
جونگکوک:چرا این کارو کرد؟
ات:میخای بفهمی چی به چیه؟پس گوش کن!....
همه حرفشو زد و گفت
ات:الانم از همتون حالم بهم میخوره حتی از کسی که داداشی صداش میکردم.امیدوارم ایوروهم تو همچین تله ای نندازی.
جونگکوک:ات من تقصیری ندارم.من مـ..ـسـ...ـت بودم!
ات:یادم نمیاد تو اتاق مـ..ـشـ..ـر..و..ب باشه.
جونگکوک:تو نمیدونی قضیه رو
ات:نمیخامم بدونم.
قفل درو باز کرد و بیرون رفت.
پارت:44
ات:فازت چیه؟
جونگکوک:چرا ازم فراری؟
ات:به تو مربوطه ایا؟
جونگکوک:اره چون از من فراری.
پوزخندی زدم.
ات:چون ازت بدم میاد همین!
جونگکوک:موضوع رو نپیچون.
ات:هع موضوع؟چه موضوعی دقیقا؟
جونگکوک:منظورت از ازمایش چیه؟
ات:چرا باید مسئله های شخصی رو بهت بگم؟
جلو اومد که عقب رفتم و به دیوار برخورد کردم.
#جونگکوک
دستامو دو طرفش.گذاشتم.
جونگکوک:چون تو مال منی!چیزی که بهت بستگی داشته باشه بهم بستگی داره.
قطره اشکی از.چشاش چکید و روشو ازم گرفت!
احساس میکردم تقصیر منه.
دستمو زیر چونش بردم و سرشو بلند کردم.
جونگکوک:میشه بهم بگی لطفا؟از اینکه نمیدونم قضیه چیه دارم عذاب میکشم.
ات:ولی اگه بفهمی جشن به پا میکنی.
محکم هولم داد که عقب گرد کردم.
سمت لیوان روی میز رفت و کاملشو رو سرش ریخت.
یه دستمال برداشت و کل صورتشو پاک کرد.
با دیدن زخمای رو صورتش شوکه شدم.
ات:ببین به ارزوت رسیدی!
مگه نمیخاستی بهم اسیب برسه؟
از طرف تو اسیب دیدم بگیر انتقامتو گرفتی!کافی نیست نه؟
جورابای بلندشو کمی پایین کشید
ات:بیا اینا چی؟بس نیست نه.بی...
تو بغـ..ـلم کشیدمش.
جونگکوک:ک...کی این کارو باهات کرد؟
ات:بهم دست نزن حالم ازت بهم میخوره!
ولش کردم و گفتم:
جونگکوک:چرا این کارو کرد؟
ات:میخای بفهمی چی به چیه؟پس گوش کن!....
همه حرفشو زد و گفت
ات:الانم از همتون حالم بهم میخوره حتی از کسی که داداشی صداش میکردم.امیدوارم ایوروهم تو همچین تله ای نندازی.
جونگکوک:ات من تقصیری ندارم.من مـ..ـسـ...ـت بودم!
ات:یادم نمیاد تو اتاق مـ..ـشـ..ـر..و..ب باشه.
جونگکوک:تو نمیدونی قضیه رو
ات:نمیخامم بدونم.
قفل درو باز کرد و بیرون رفت.
۳.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.