now post
part 33✨🪐
بوق اشغال میخورد
لینا:اشغاله پس شماره اصلیه
و جالبیه داستان جایی شروع میشه که این شماره قبلا هم با من تماس گرفته بوده و شماره برای شی بود
لینا:بچه ها باید یه چیزی بهتون بگم.
نامی:چی؟
لینا:این قاتلا رو من میشناسم
یونگی:خب ما هم میشناسیم
لینا:نه اونجوری، من چند ساله که میشناسمشون
کوک: یعنی چی درست توضیح بده ما هم متوجه شیم
لینا:من چهار ساله پیش توی ترکیه زندگی میکردم.
مکث کردم
کوک:خب
فکر نمیکردم یه روز بخوام همچین چیزی رو به کسی بگم
لینا:من یه روز وقتی که داشتم از دانشگاهم میومدم یه ماشین مشکی اومد سراغم منو بردن توی یه ساختمون متروکه اون موقع هیچی از دفاع شخصی و اینا حالیم نبود مثل چی ترسیده بودم.
لینا:اونی که منو دزدیده بود شی بود.
ته: چرا دزدیده بودنت؟
لینا:اشتباهی بوده،شی یه خلافکار چینیه که یه نفر از افراد گروهش که دختر هم بوده بعد از خیانت بهشون فرار میکنه به این کشور و اون کشور که دیگه مقصد اخر ترکیه بوده و اونا بعد از اینکه من رو دزدیدن .. اون رو هم پیدا کردن منم ازاد نکردن که ساکتم کنن
کوک:خبببب
یه قطره اشک از چشمام ریخت
لینا:اونا اون دختر روجلوی من به بد ترین شکل ممکن کشتنش
لینا:اون روز چون من خیلی ترسیده بودم تو بهترین موقعیتی که گیر اوردم تونستم فرار کنم و قبلش رم دوربین های مدار بسته اونجا رو دزدیدم
ته:چیکار کردی؟؟؟چرا باید یه جایی که میخوان قتل انجام بدن دوربین گذاشتن
لینا:اولش قرار نبود اونجا کاری کنن من از جای اولی که برده بودنم تونسته بودم با پلیس تماس بگیرم و اونا جاشون رو عوض کردن و بردن به جایی که حتی خودشون هم نمیشناختنش
کوک:خبب بقیش اینا چه ربطی به تو داره
لینا:اصل قضیه اینجاست که من بعد از اون حادثه خیلی حالم بد بود و چون مدرک داشتم و حرفی نمیزدم عذاب وجدان شدیدی داشتم،به خاطر اینکه از دست اون حس های مسخره خلاص بشم بعد ۳ماه تونستم خودم رو راضی کنم و مدرک رو پیش پلیس ببرم،بعدشم اونا چون مدرک کامل بود شی رو گرفتن و شی درخواست ورود به کشورش کرد و چین هم قبول کرد و شی رو به کشورش فرستادن و ده سال واسش زندانی بریدن.
همشون با دهن باز نگاهم میکردن
نامی: خببب
لینا:خب اینکه اینی که الان داره شماها رو اذیت میکنه شی هستش
جین: اونوقت تو از کجا میدونی؟
لینا:چون چند وقت پیش به منم زنگ زد
کوک:مگه نگفتی ده سال زندان بریده بودن واسش
اشکام از ترس سرازیر شدن خیلی نگهشون داشته بودم ولی بی تاثیر بود
لینا:نمیدونمم نمیدونم چطور الان بیرونه و دنبال منه
نامی:خب با ما چیکار داره؟
لینا:اونم نمیدونممم
کوک:باشه حالا چرا گریه میکنی
کوک اومد پیشم روی کاناپه نشست و بغلم کرد
کوک با خنده ارومی گفت
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
بوق اشغال میخورد
لینا:اشغاله پس شماره اصلیه
و جالبیه داستان جایی شروع میشه که این شماره قبلا هم با من تماس گرفته بوده و شماره برای شی بود
لینا:بچه ها باید یه چیزی بهتون بگم.
نامی:چی؟
لینا:این قاتلا رو من میشناسم
یونگی:خب ما هم میشناسیم
لینا:نه اونجوری، من چند ساله که میشناسمشون
کوک: یعنی چی درست توضیح بده ما هم متوجه شیم
لینا:من چهار ساله پیش توی ترکیه زندگی میکردم.
مکث کردم
کوک:خب
فکر نمیکردم یه روز بخوام همچین چیزی رو به کسی بگم
لینا:من یه روز وقتی که داشتم از دانشگاهم میومدم یه ماشین مشکی اومد سراغم منو بردن توی یه ساختمون متروکه اون موقع هیچی از دفاع شخصی و اینا حالیم نبود مثل چی ترسیده بودم.
لینا:اونی که منو دزدیده بود شی بود.
ته: چرا دزدیده بودنت؟
لینا:اشتباهی بوده،شی یه خلافکار چینیه که یه نفر از افراد گروهش که دختر هم بوده بعد از خیانت بهشون فرار میکنه به این کشور و اون کشور که دیگه مقصد اخر ترکیه بوده و اونا بعد از اینکه من رو دزدیدن .. اون رو هم پیدا کردن منم ازاد نکردن که ساکتم کنن
کوک:خبببب
یه قطره اشک از چشمام ریخت
لینا:اونا اون دختر روجلوی من به بد ترین شکل ممکن کشتنش
لینا:اون روز چون من خیلی ترسیده بودم تو بهترین موقعیتی که گیر اوردم تونستم فرار کنم و قبلش رم دوربین های مدار بسته اونجا رو دزدیدم
ته:چیکار کردی؟؟؟چرا باید یه جایی که میخوان قتل انجام بدن دوربین گذاشتن
لینا:اولش قرار نبود اونجا کاری کنن من از جای اولی که برده بودنم تونسته بودم با پلیس تماس بگیرم و اونا جاشون رو عوض کردن و بردن به جایی که حتی خودشون هم نمیشناختنش
کوک:خبب بقیش اینا چه ربطی به تو داره
لینا:اصل قضیه اینجاست که من بعد از اون حادثه خیلی حالم بد بود و چون مدرک داشتم و حرفی نمیزدم عذاب وجدان شدیدی داشتم،به خاطر اینکه از دست اون حس های مسخره خلاص بشم بعد ۳ماه تونستم خودم رو راضی کنم و مدرک رو پیش پلیس ببرم،بعدشم اونا چون مدرک کامل بود شی رو گرفتن و شی درخواست ورود به کشورش کرد و چین هم قبول کرد و شی رو به کشورش فرستادن و ده سال واسش زندانی بریدن.
همشون با دهن باز نگاهم میکردن
نامی: خببب
لینا:خب اینکه اینی که الان داره شماها رو اذیت میکنه شی هستش
جین: اونوقت تو از کجا میدونی؟
لینا:چون چند وقت پیش به منم زنگ زد
کوک:مگه نگفتی ده سال زندان بریده بودن واسش
اشکام از ترس سرازیر شدن خیلی نگهشون داشته بودم ولی بی تاثیر بود
لینا:نمیدونمم نمیدونم چطور الان بیرونه و دنبال منه
نامی:خب با ما چیکار داره؟
لینا:اونم نمیدونممم
کوک:باشه حالا چرا گریه میکنی
کوک اومد پیشم روی کاناپه نشست و بغلم کرد
کوک با خنده ارومی گفت
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۵.۹k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.