(وقتی دستگیرت میکنه.....) پارت ۱
توی اتاق بازجویی بودین...هیونجین جلوت نشسته بود و با چشمای جدیی بهت خیره بود..دستات توسط دستبندی بسته شده بود و روی میز نقره ای گذاشته بودیش و با چشمای بی حست به مرد جلوت نگاه میکردی
_ قرار نیست چیزی بگی ؟
با لحن بی حس و بیخیالی لب زدی :
+ چی باید بگم ؟
پوزخند عصبی زد و دستش رو روی میز نقره ای رنگ بینتون تکیه داد
_ من حق دارم بدونم چرا باید همسرم یک دزد از آب دربیاد
یک تا آبروتو بالا دادی و لبخند تمسخر آمیزی زدی
+ باید خوشحال باشی...بلاخره میتونی یک دلیل برای طلاق دادن من داشته باشی..هوم ؟
نفس عمیق و کلافه ای کشید و تکیش رو با صندلیی که روش نشسته بود صاف کرد
_ چرا دزدی کردی ؟...اینقدر برات کمگذاشته بودم که مجبور شدی دست به همچین کاری بزنی ؟
+ تو...حتی اگر برام کم هم بزاری همچین کاری نمیکنم
_ پس الان داری میگی تورو به اشتباه دستگیر کردم هوم ؟
سرت رو خم میکنی و ابروهانو بالا میدی
+ شاید
خنده ی عصبی میکنه
_ آه...تو واقعاً رو اعصابی...من از اینجور آدما خوشم نمیاد
پوزخندی میزنی
+ به همه ی مجرم های اینجا همینو میگی ؟
لبخند ی زد
_ نه...تو استثنایی
خنده ای کردی که قیافش جدی شد و بهت چشم دوخت
_ جوابمو بده...چرا دزدی کردی ؟
نگاهت رو بهش دادی و نفس عمیقی کشیدی
+ من...کاری نکردم
_ ببین...به نفعته حرف بزنی...من اصلا حوصله ی بحث با تورو ندارم
پوفی کشیدی
+ منم گفتم...من...کاری ...نکردمم
با کلافگی مشتش رو محکم روی میز کوبید و بعد دستی به موهاش کشید...
دوباره نگاهش رو به تو داد تا با کلمات دیگه ای تورو جوری به حرف بیاره که به نتیجه ی دلخواهش برسه اما...با شنیدن صدای لرزش گوشی که خبر از این میداد کسی باهاش تماس گرفته نگاهش رو ازت گرفت و به موبایلش که روی میز بود...چشم دوخت...
همکارش بود...سریع گوشی رو برداشت و کنار گوشش گذاشت
_ بله ؟
÷ اوه...قربان...ام...اشتباهی شده..خانوم کیم بی گناه هستن و مجرم اصلی توسط گروه دیگه ای دستگیر شده
هیون یک تا ابروشو بالا داد و نگاهش رو به تویی که بی احساس بهش خیره بودی داد
_ هوم...باشه
گوشی رو قطع کرد و کنار گذاشتش.
از روی صندلی بلند شد و به سمت تو اومد..کلید کوچیکی رو از توی جیبش درآورد و شروع کرد به باز کردن دسبند های دستت که با تعجب نگاهت رو بهش دادی
+ چیشد ؟
همینطور که سرگرم باز کردن قفل دسبند بود لب زد :
_ بی گناه از اب درومدی
_ قرار نیست چیزی بگی ؟
با لحن بی حس و بیخیالی لب زدی :
+ چی باید بگم ؟
پوزخند عصبی زد و دستش رو روی میز نقره ای رنگ بینتون تکیه داد
_ من حق دارم بدونم چرا باید همسرم یک دزد از آب دربیاد
یک تا آبروتو بالا دادی و لبخند تمسخر آمیزی زدی
+ باید خوشحال باشی...بلاخره میتونی یک دلیل برای طلاق دادن من داشته باشی..هوم ؟
نفس عمیق و کلافه ای کشید و تکیش رو با صندلیی که روش نشسته بود صاف کرد
_ چرا دزدی کردی ؟...اینقدر برات کمگذاشته بودم که مجبور شدی دست به همچین کاری بزنی ؟
+ تو...حتی اگر برام کم هم بزاری همچین کاری نمیکنم
_ پس الان داری میگی تورو به اشتباه دستگیر کردم هوم ؟
سرت رو خم میکنی و ابروهانو بالا میدی
+ شاید
خنده ی عصبی میکنه
_ آه...تو واقعاً رو اعصابی...من از اینجور آدما خوشم نمیاد
پوزخندی میزنی
+ به همه ی مجرم های اینجا همینو میگی ؟
لبخند ی زد
_ نه...تو استثنایی
خنده ای کردی که قیافش جدی شد و بهت چشم دوخت
_ جوابمو بده...چرا دزدی کردی ؟
نگاهت رو بهش دادی و نفس عمیقی کشیدی
+ من...کاری نکردم
_ ببین...به نفعته حرف بزنی...من اصلا حوصله ی بحث با تورو ندارم
پوفی کشیدی
+ منم گفتم...من...کاری ...نکردمم
با کلافگی مشتش رو محکم روی میز کوبید و بعد دستی به موهاش کشید...
دوباره نگاهش رو به تو داد تا با کلمات دیگه ای تورو جوری به حرف بیاره که به نتیجه ی دلخواهش برسه اما...با شنیدن صدای لرزش گوشی که خبر از این میداد کسی باهاش تماس گرفته نگاهش رو ازت گرفت و به موبایلش که روی میز بود...چشم دوخت...
همکارش بود...سریع گوشی رو برداشت و کنار گوشش گذاشت
_ بله ؟
÷ اوه...قربان...ام...اشتباهی شده..خانوم کیم بی گناه هستن و مجرم اصلی توسط گروه دیگه ای دستگیر شده
هیون یک تا ابروشو بالا داد و نگاهش رو به تویی که بی احساس بهش خیره بودی داد
_ هوم...باشه
گوشی رو قطع کرد و کنار گذاشتش.
از روی صندلی بلند شد و به سمت تو اومد..کلید کوچیکی رو از توی جیبش درآورد و شروع کرد به باز کردن دسبند های دستت که با تعجب نگاهت رو بهش دادی
+ چیشد ؟
همینطور که سرگرم باز کردن قفل دسبند بود لب زد :
_ بی گناه از اب درومدی
۳۱.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.