Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۷۱
دکتر: الان ک حالش خوبه ولی بازم نفسش گرفت باید حتما برین بیمارستان
اقاجون:چشم ازتون ممنونم
کنار ملیحه نشسته بودم اون خواب بود ولی من بیدار بودم میترسیدم شب نفسش دوباره بگیره بالایی سرش گریه میکردم اخه طفلک وقتی سعید رفت و پشت سرشو نگاه نکرد خیلی گریه میکرد و اونم بخاطر من یک تجربه بدی داشت
(فردا)
صبح بیدار شدم ک تو عمارت پراز خدمتکار بود برای تمیز کردن عمارت امده بودن زنعمو داشت اشپزی میکرد با مامانم ک رفتم پیششون
شیرین:سلام صبح بخیر
سمیه:سلام صبح توهم بخیر
زنعمو:سلام صبح بخیر(کمی مکث)ملیحه بیدار نشد؟
شیرین:نه الان میرم بیدارش میکنم
رفتم تو اتاق و بالایی سر ملیحه نشستم و با یک دونه پر اذیتش کردم تا بلند شد
ملیحه:نکن شیرین میخوام بخوابم
شیرین:پاشو قراره برات خواستگار بیاد برو دوش بگیر بوی سگ میدی
تا اینو گفتم بلند شد ویکی محکم زد تو گوشم
ملیحه: توله سگ
شیرین: پاشو دیگه اه
ملیحه: کدوم خری هست این بشر؟
شیرین: کی؟ خواستگار؟
ملیحه: اره دیگه
شیرین:نمدونم والا انگار تهرانی بودن
ملیحه: اقاجونم ندیده نشناختی گفت بیاد؟
شیرین:اره برای منم عجیب بود ولی خب شاید اقاجون میشناستشون
ملیحه: اقاجون خیلی مرموزه
شیرین: برو دوش بگیر بیا میخوام یک چیزی برات تعریف کنم
ملیحه: چی بگو؟
شیرین: برو بعدن بیا میگم
ملیحه بلند شد و دمپایی هاشو پوشید و رفت سر وقت کمدش تا لباسشو ورداره
ملیحه: قفسه سینم خیلی درد میکنه شیرین
شیرین: بخاطر اینکه دیشب من مشت میزدم ک نفست بالا بیاد
ملیحه: نمدونم چرا یکدفعه اینجوری شدم
شیرین: فکر کنم از ذوق ک خواستگار برات امده بوده
تا اینو گفتم لنگ دمپاییشو دراورد و محکم زد تو سرم
Part۷۱
دکتر: الان ک حالش خوبه ولی بازم نفسش گرفت باید حتما برین بیمارستان
اقاجون:چشم ازتون ممنونم
کنار ملیحه نشسته بودم اون خواب بود ولی من بیدار بودم میترسیدم شب نفسش دوباره بگیره بالایی سرش گریه میکردم اخه طفلک وقتی سعید رفت و پشت سرشو نگاه نکرد خیلی گریه میکرد و اونم بخاطر من یک تجربه بدی داشت
(فردا)
صبح بیدار شدم ک تو عمارت پراز خدمتکار بود برای تمیز کردن عمارت امده بودن زنعمو داشت اشپزی میکرد با مامانم ک رفتم پیششون
شیرین:سلام صبح بخیر
سمیه:سلام صبح توهم بخیر
زنعمو:سلام صبح بخیر(کمی مکث)ملیحه بیدار نشد؟
شیرین:نه الان میرم بیدارش میکنم
رفتم تو اتاق و بالایی سر ملیحه نشستم و با یک دونه پر اذیتش کردم تا بلند شد
ملیحه:نکن شیرین میخوام بخوابم
شیرین:پاشو قراره برات خواستگار بیاد برو دوش بگیر بوی سگ میدی
تا اینو گفتم بلند شد ویکی محکم زد تو گوشم
ملیحه: توله سگ
شیرین: پاشو دیگه اه
ملیحه: کدوم خری هست این بشر؟
شیرین: کی؟ خواستگار؟
ملیحه: اره دیگه
شیرین:نمدونم والا انگار تهرانی بودن
ملیحه: اقاجونم ندیده نشناختی گفت بیاد؟
شیرین:اره برای منم عجیب بود ولی خب شاید اقاجون میشناستشون
ملیحه: اقاجون خیلی مرموزه
شیرین: برو دوش بگیر بیا میخوام یک چیزی برات تعریف کنم
ملیحه: چی بگو؟
شیرین: برو بعدن بیا میگم
ملیحه بلند شد و دمپایی هاشو پوشید و رفت سر وقت کمدش تا لباسشو ورداره
ملیحه: قفسه سینم خیلی درد میکنه شیرین
شیرین: بخاطر اینکه دیشب من مشت میزدم ک نفست بالا بیاد
ملیحه: نمدونم چرا یکدفعه اینجوری شدم
شیرین: فکر کنم از ذوق ک خواستگار برات امده بوده
تا اینو گفتم لنگ دمپاییشو دراورد و محکم زد تو سرم
۵.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.