عشق قدیمی ( پارت 7)
سلام بچه ها ببخشید بابت اینکه یه هفته پارت نذاشتم چون کلاسام نمیذاشت، ولی الان آزادم و براتون پارت میذارم، اینم از پارت 7 امیدوارم دوست داشته باشید. 😍😍
رفتیم خونه مامانم اینا، شام خوردیم و بعدش رفتیم توی حال که صحبت کنیم. ( علامت کوک و ا/ت همون قبلیه # &)
مامانم : خب دخترم از زندگیت راضی هستی، اگر مشکلی داری میتونی به من یا پدرت بگی
#: نه خیلیم از شما ممنونم که به زور وادارم کردین با ایشون ازدواج کنم، هیچوقت این محبت شمارو فراموش نمیکنم ( با حرص)
مامانم خیلی ناراحت شد و با ناراحتی گفت : من خودمم راضی نبودم که با این پسر ازدواج کنی ولی به خاطر کار پدرت مجبور بودیم هممون، خواهش می کنم یکم شرایط ما رو هم درک کن
#: باشه سعی میکنم باهاش کنار بیام ولی یادتون باشه من هیچوقت شمارو نمیبخشم
مامانم : از این حرفی که میزنم ناراحت نشو ولی اگر تو و جونگ کوک بچه دار بشید هم همه ناراحتی هایی که داری تموم میشه، هم اگه پسر دار بشی، پسرت از خانواده ی اونا ارث میبره اونوقت نونت تو روغنه، یعنی با یه تیر دو نشون میزنی، حالا نظرت چیه؟
#: مامان واقعا از حرفی که زدی خجالت نکشیدی؟ من حتی نمیخوام نه خانواده ی اونو ببینم نه خودشو بعد میگی ازش بچهدار بشم؟ واقعا متاسف شدم
مامانم : حالا چه بخوای چه نخوای بالاخره تو ازدواج کردی و یه روز هم که شده از جونگ کوک بچه دار میشی حالا چه بخوای و چه نخوای، پس فک کردی ازدواج چیه؟ فک میکنی مردم ازدواج میکنن که از تنهایی در بیان؟ نهخیر ازدواج میکنن چون یه روز بچه دار میشن از این که نمیتونی فرار کنی دختر ساده ی من😏
#: عمرا من از این پسره بچه دار بشم، چرا چون ازش متنفرم، تازه اگر به احتمال 1 درصد ازش بچه دار بشم نمیذارم به دنیا بیاد چون نه حوصله ی بچه داری دارم نه حوصله ی کوک رو
مامانم : اووووو! هنوز یه هفته از ازدواجتون نگذشته بهش میگی کوک، دیگه ببین یه سال بگذره چی میشه، دیگه بیست و چهار ساعت عزیزم صداش میکنی 😁
#:نه خیر 😡، خودش خواسته بهش بگم منم چون اعصاب نداشتم هی باهاش بحث کنم بهش میگم کوک
مامانم : باشه من اگه تورو نشناسم که باید سرمو بذارم
#: اولا خدا نکنه دوما من هیچموقع دروغ نمیگم اونم به شما، همچین چیزی نیست
بابام : وای شما مادر و دختر فقط یه هفتس همدیگرو ندیدید، الان یه ساعته دارید باهم حرف میزنید
مامانم : دیگه از دلتنگی نمیدونیم باید چیکار کنیم 😂
بعدش کوک اومد توی گوشم گفت که دیگه باید بریم چون با همکاراش قرار داشت و باید برای مسائل شرکت باهم حرف میزدن، دیگه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه، رفتیم توی اتاقمون
&: خوش گذشت نه؟
# : اوهوم، بد نبود، مگه نمیخواستی بری شرکت؟
& : چرا یه ساعت دیگه باید برم
#: اگه یه ساعت وقت داشتی پس چرا زود از خونه ی مامانم اینا اومدیم؟
&: چون دوست ندارم زیاد خونه ی خانواده هامون بمونیم وقتی خودمون خونه داریم
#: کوک دیوونم کردی، یعنی به جایی رسیده که دیگه دوست ندارم نه باتو بحث کنم نه با هیچکس دیگه الانم سریعتر برو شرکت میخوام بخوابم 😒
&: من چیکار به خواب تو دارم؟ تو بگیر بخواب
#: باشه پس شب بخیر ،امیدوارم فردا نبینمت
&: خیلی خوب هم میبینی خانوم جئون 😉
#: من خانوم جئون نیستم
&: تو وقتی با من ازدواج کردی یعنی از این به بعد اسمت روی فامیلی منه پس میشه خانوم جئون ا/ت متوجه شدی؟
#: آره ولی کی گفته هرکی ازدواج کنه اسمش رو فامیلی شوهرش میشه؟
&: هه یه دستی زدم ولی گرفتی، پس توهم منو به عنوان شوهرت میدونی، آفرین گود گرل 😉
خب اینم از پارت 7، پارت بعد قسمت بندی شده ولی درکل پارت 8،پارت آخره 😍😍
رفتیم خونه مامانم اینا، شام خوردیم و بعدش رفتیم توی حال که صحبت کنیم. ( علامت کوک و ا/ت همون قبلیه # &)
مامانم : خب دخترم از زندگیت راضی هستی، اگر مشکلی داری میتونی به من یا پدرت بگی
#: نه خیلیم از شما ممنونم که به زور وادارم کردین با ایشون ازدواج کنم، هیچوقت این محبت شمارو فراموش نمیکنم ( با حرص)
مامانم خیلی ناراحت شد و با ناراحتی گفت : من خودمم راضی نبودم که با این پسر ازدواج کنی ولی به خاطر کار پدرت مجبور بودیم هممون، خواهش می کنم یکم شرایط ما رو هم درک کن
#: باشه سعی میکنم باهاش کنار بیام ولی یادتون باشه من هیچوقت شمارو نمیبخشم
مامانم : از این حرفی که میزنم ناراحت نشو ولی اگر تو و جونگ کوک بچه دار بشید هم همه ناراحتی هایی که داری تموم میشه، هم اگه پسر دار بشی، پسرت از خانواده ی اونا ارث میبره اونوقت نونت تو روغنه، یعنی با یه تیر دو نشون میزنی، حالا نظرت چیه؟
#: مامان واقعا از حرفی که زدی خجالت نکشیدی؟ من حتی نمیخوام نه خانواده ی اونو ببینم نه خودشو بعد میگی ازش بچهدار بشم؟ واقعا متاسف شدم
مامانم : حالا چه بخوای چه نخوای بالاخره تو ازدواج کردی و یه روز هم که شده از جونگ کوک بچه دار میشی حالا چه بخوای و چه نخوای، پس فک کردی ازدواج چیه؟ فک میکنی مردم ازدواج میکنن که از تنهایی در بیان؟ نهخیر ازدواج میکنن چون یه روز بچه دار میشن از این که نمیتونی فرار کنی دختر ساده ی من😏
#: عمرا من از این پسره بچه دار بشم، چرا چون ازش متنفرم، تازه اگر به احتمال 1 درصد ازش بچه دار بشم نمیذارم به دنیا بیاد چون نه حوصله ی بچه داری دارم نه حوصله ی کوک رو
مامانم : اووووو! هنوز یه هفته از ازدواجتون نگذشته بهش میگی کوک، دیگه ببین یه سال بگذره چی میشه، دیگه بیست و چهار ساعت عزیزم صداش میکنی 😁
#:نه خیر 😡، خودش خواسته بهش بگم منم چون اعصاب نداشتم هی باهاش بحث کنم بهش میگم کوک
مامانم : باشه من اگه تورو نشناسم که باید سرمو بذارم
#: اولا خدا نکنه دوما من هیچموقع دروغ نمیگم اونم به شما، همچین چیزی نیست
بابام : وای شما مادر و دختر فقط یه هفتس همدیگرو ندیدید، الان یه ساعته دارید باهم حرف میزنید
مامانم : دیگه از دلتنگی نمیدونیم باید چیکار کنیم 😂
بعدش کوک اومد توی گوشم گفت که دیگه باید بریم چون با همکاراش قرار داشت و باید برای مسائل شرکت باهم حرف میزدن، دیگه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه، رفتیم توی اتاقمون
&: خوش گذشت نه؟
# : اوهوم، بد نبود، مگه نمیخواستی بری شرکت؟
& : چرا یه ساعت دیگه باید برم
#: اگه یه ساعت وقت داشتی پس چرا زود از خونه ی مامانم اینا اومدیم؟
&: چون دوست ندارم زیاد خونه ی خانواده هامون بمونیم وقتی خودمون خونه داریم
#: کوک دیوونم کردی، یعنی به جایی رسیده که دیگه دوست ندارم نه باتو بحث کنم نه با هیچکس دیگه الانم سریعتر برو شرکت میخوام بخوابم 😒
&: من چیکار به خواب تو دارم؟ تو بگیر بخواب
#: باشه پس شب بخیر ،امیدوارم فردا نبینمت
&: خیلی خوب هم میبینی خانوم جئون 😉
#: من خانوم جئون نیستم
&: تو وقتی با من ازدواج کردی یعنی از این به بعد اسمت روی فامیلی منه پس میشه خانوم جئون ا/ت متوجه شدی؟
#: آره ولی کی گفته هرکی ازدواج کنه اسمش رو فامیلی شوهرش میشه؟
&: هه یه دستی زدم ولی گرفتی، پس توهم منو به عنوان شوهرت میدونی، آفرین گود گرل 😉
خب اینم از پارت 7، پارت بعد قسمت بندی شده ولی درکل پارت 8،پارت آخره 😍😍
۱۳۵.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.