عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 12
الکس آروم آروم اومد طرفم و گفت
(علامت ات_(علامت الکس¥)
¥حال این دختر س*کسی خونه ما چطوره؟!(پوزخند)
_خو،،، خوبم(ترس و لکنت)
¥نظرت چیه بیای توی اتاقم یکم حال کنیم!؟
اومدم جواب بدم که نامادریم گفت
نامادریش:الکس! خودتو کنترل کن! دلم نمیخواد این هرزه ازت حامله شه
¥(پوزخند)
بغضم گرفت من حتی توی زندگیم مردی رو بجز پدرم بغل نکرده بودم ! بعد بهم میگفتن هرزه الکس رفت اتاقش دیگه تاقت نیاوردم جارو ول کردم رفتم نشستم توی اسپبل چون اتاقی نداشتم ! شروع کردم به گریه کردن... هق هق گناه من توی این زندگی چی بود که گرفتار همین آدم هایی بشم.... هق.... هق داشتم همینن جوری گریه میکردم که نامادریم درو باز کرد یه سال آب متوسط دستش بود روبه من گفت
نامادریش:هی تو فاز غم نگیر کا حوصله تو ندارم باشو برو از جنگل مرگ برام آب بیار از همون چشمه ی معروف بدو ! خوشبختانه یا بدبختانه از بابات حامله شدم الان خیلی دلم از آب اون چشمه میخاد!
_اما....اما خانم الان شبه من میترسم(با چشمای خیس و دماغ قرمز )تازه هوا هم سرده من لباس خوبی ندارم !
نامادریش:مهم نیست اگه می خوای نعمت زیر دست الکس برو برام آب بیار!
با اینکه خیلی ترسیده بودم ولی دلم نمیخواست اصلا دلم نمیخواست برم زیر دست اون عوضی حداقل برم تو جنگل بمیرم بهتره تا اینکه اینجا و زیر دست اینا زندگی کنم تا لکنت گفتم
_با..شه
ستل رو از دست نامادریم گرفتم و رفتم بیرون با اینکه می ترسیدم ولی به راهم ادامه دادم باد میومد هوا سرد بود منم لباسم مناسب نبود داشتم یخ میکردم ! توی روستا حتی یه نفر هم نبود ! شبا کسی بیرون نمیومد بخاطره........
ویو ات
وسط جای احساس کتاب بودم که یهوو در خورده شد و باز شد یه نفر اومد داخل که مثل سگ ریدم به خودم
_ججججججججییییییییییغغغغغغغغ
¥ججججججججییییییغغغغغ
_وای چریونگ تویی سکته آن دادی دختر وای!
¥وای بانو چرا ...اینجوری میکنین
_آخه کتابم جای ترسناک بود تو یهووو وارد شدی
¥خانم در تراس ببندین سرما می خورین
_نه خوبه بزار باز باشه
¥ای بابا(رفت در تراس رو بست)
¥بازم ببخشید ترسوندمتون فقط اومدم بگم ولیعهد گفت این رز های سفید بهتون بدم!
_مرسی (ذوققق)
بعد رز هارد از دستش گرفتم بوش کردم بعد گذاستمش پیش رز های وحشی که صبح چیده بودم! بعدگفت
¥بانوی دیگه بخوابید دیر وقته
_خیله خب بشه مگه ساعت چنده حالا!؟
¥ ۱۲ شب
_اوووو باشه شب خوش
¥شب بخیر (لبخند)
چریونگ رفت بیرون درو بست منم کتابم رو بستم ادامه ش رو فردا شب می خونم الان خیلی دیر وقته! کتاب گذاشتم قفسه کتابام و رفتم زیر پتو که چشم هام گرم شد به خواب رفتم.....
گیلیگلی لایک یادتون نره!🤎🍪
ببخشیدددددد دیرررررر شددددددددد
ᴘᴀʀᴛ 12
الکس آروم آروم اومد طرفم و گفت
(علامت ات_(علامت الکس¥)
¥حال این دختر س*کسی خونه ما چطوره؟!(پوزخند)
_خو،،، خوبم(ترس و لکنت)
¥نظرت چیه بیای توی اتاقم یکم حال کنیم!؟
اومدم جواب بدم که نامادریم گفت
نامادریش:الکس! خودتو کنترل کن! دلم نمیخواد این هرزه ازت حامله شه
¥(پوزخند)
بغضم گرفت من حتی توی زندگیم مردی رو بجز پدرم بغل نکرده بودم ! بعد بهم میگفتن هرزه الکس رفت اتاقش دیگه تاقت نیاوردم جارو ول کردم رفتم نشستم توی اسپبل چون اتاقی نداشتم ! شروع کردم به گریه کردن... هق هق گناه من توی این زندگی چی بود که گرفتار همین آدم هایی بشم.... هق.... هق داشتم همینن جوری گریه میکردم که نامادریم درو باز کرد یه سال آب متوسط دستش بود روبه من گفت
نامادریش:هی تو فاز غم نگیر کا حوصله تو ندارم باشو برو از جنگل مرگ برام آب بیار از همون چشمه ی معروف بدو ! خوشبختانه یا بدبختانه از بابات حامله شدم الان خیلی دلم از آب اون چشمه میخاد!
_اما....اما خانم الان شبه من میترسم(با چشمای خیس و دماغ قرمز )تازه هوا هم سرده من لباس خوبی ندارم !
نامادریش:مهم نیست اگه می خوای نعمت زیر دست الکس برو برام آب بیار!
با اینکه خیلی ترسیده بودم ولی دلم نمیخواست اصلا دلم نمیخواست برم زیر دست اون عوضی حداقل برم تو جنگل بمیرم بهتره تا اینکه اینجا و زیر دست اینا زندگی کنم تا لکنت گفتم
_با..شه
ستل رو از دست نامادریم گرفتم و رفتم بیرون با اینکه می ترسیدم ولی به راهم ادامه دادم باد میومد هوا سرد بود منم لباسم مناسب نبود داشتم یخ میکردم ! توی روستا حتی یه نفر هم نبود ! شبا کسی بیرون نمیومد بخاطره........
ویو ات
وسط جای احساس کتاب بودم که یهوو در خورده شد و باز شد یه نفر اومد داخل که مثل سگ ریدم به خودم
_ججججججججییییییییییغغغغغغغغ
¥ججججججججییییییغغغغغ
_وای چریونگ تویی سکته آن دادی دختر وای!
¥وای بانو چرا ...اینجوری میکنین
_آخه کتابم جای ترسناک بود تو یهووو وارد شدی
¥خانم در تراس ببندین سرما می خورین
_نه خوبه بزار باز باشه
¥ای بابا(رفت در تراس رو بست)
¥بازم ببخشید ترسوندمتون فقط اومدم بگم ولیعهد گفت این رز های سفید بهتون بدم!
_مرسی (ذوققق)
بعد رز هارد از دستش گرفتم بوش کردم بعد گذاستمش پیش رز های وحشی که صبح چیده بودم! بعدگفت
¥بانوی دیگه بخوابید دیر وقته
_خیله خب بشه مگه ساعت چنده حالا!؟
¥ ۱۲ شب
_اوووو باشه شب خوش
¥شب بخیر (لبخند)
چریونگ رفت بیرون درو بست منم کتابم رو بستم ادامه ش رو فردا شب می خونم الان خیلی دیر وقته! کتاب گذاشتم قفسه کتابام و رفتم زیر پتو که چشم هام گرم شد به خواب رفتم.....
گیلیگلی لایک یادتون نره!🤎🍪
ببخشیدددددد دیرررررر شددددددددد
۱.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.